کتاب تاریخ انبیاء شرح حال پیامبران الهی و انبیای بزرگواری است که خدای تعالی نامشان را در قرآن کریم آورده است. این کتاب به قلم سید هاشم رسولی محلاتی نوشته شده و توسط نشر بوستان کتاب قم منتشر شده است.
سرفصل های این کتاب عبارتند از: آغاز آفرینش، فرزندان آدم (ع)، شیث (ع)، ادریس(ع)، نوح (ع)، هود (ع)، صالح (ع)، ابراهیم (ع)، همسران و فرزندان ابراهیم (ع)، اسحاق (ع)، لوط (ع)، یعقوب (ع)، یوسف (ع)، ایوب (ع)، شعیب (ع)، موسی (ع)، انبیا بنی اسرائیل پس از موسی (ع)، داود (ع)، سلیمان (ع)، یونس (ع)، زکریا (ع)، یحیی (ع) و عیسی (ع).
انبیای الهی، پاک ترین، آگاه ترین و امین ترین افراد برای هدایت انسان بوده اند، از همین رو خداوند متعال آنان را برانگیخت و با عنایت های خویش همراه نمود تا با دلیل و برهان، مردم را از شرک به یگانه پرستی و از نادانی به معرفت و آگاهی سوق دهد و حیات طیبه را برای آنان به ارمغان آورد. زندگانی برگزیدگان حق، از تولد تا وفات، به ویژه در دوران ابلاغ رسالت، با حوادث گوناگون و شگفت انگیز و نیز ناملایمات فراوانی همراه بوده است، ولی سرانجام کامیاب گشتند و پیام های خداوند متعال را به مردم رساندند. مطالعه این داستانهای واقعی و اعجاب آور برای هر خواننده ای درس آموز و عبرت انگیز است. در این کتاب، تاریخ انبیا با استفاده از منابع معتبر و به دور از خیال پردازی و افسانه سازی با قلمی شیوا نوشته شده است.
گزیده کتاب
داستان ابراهیم علیهالسّلام و عابدابراهیم در کوه بیت المقدس به دنبال چراگاهی برای گوسفندان خود میگشت که ناگاه صدایی به گوشش خورد و سپس مردی را دید که ایستاده و نماز میخواند (در قصص الانبیاء راوندی نامش را ماریا بن اوس ذکر کرده است). ابراهیم بدو فرمود: ای بنده خدا! برای چه کسی نمار میخوانی؟ گفت: برای خدا. آیا از قوم و قلبیه تو کسی به جا مانده است؟ نه- پس از کجا غذا میخوری؟ آن مرد به درختی اشاره کرد و گفت: تابستان از این درخت میوه می چینم و ضمن خوردن، مقداری خشک میکنم و در زمستان از آن چه خشک کرده ام میخورم. ابراهیم پرسید خانه ات کجاست؟ آن مرد به کوهی اشاره کرد و گفت: آنجاست. ممکن است مرا همراه خودت ببری تا امشب نزد تو به سر برم؟ در سر راه ما آبی است که نمیشود که از آن عبور کرد. پس چگونه از آن میگذری؟ من از روی آن راه میروم. مرا هم با خود ببر شاید آنچه خدا به تو لطف کرده، روزی من هم بکند.عابد دست حضرت را گرفت و هردو به راه افتادند تا بدان آب رسیدند و عابد از روی آب عبور کرد و ابراهیم نیز همراه او رفت. وقتی به خانه آن مرد رسیدند، ابراهیم از وی پرسید: کدام یک از روزها بزرگتر است؟ عابد گفت: روز جزا که مردم از همدیگر بازخواست میکنند. بیا دست به دعا برداریم و از خدا بخواهیم ما را از شرّ آن روز محافظت کند. به دعای من چکار داری؟ به خدا سی سال است به درگاهش دعایی کرده ام، ولی اجابت نشده است. به تو بگویم چرا دعایت اجابت نشده است؟ بگو! چون خدای بزرگ دعای بنده ای را که دوست دارد نگاه میدارد تا با او راز گوید و از او درخواست و طلب کند و چون بنده ای را دوست ندارد، دعایش را زود اجابت کند یا در دلش نومیدی اندازد و به دنبال این سخن فرمود: (اکنون بگو) دعایت چه بوده؟ گله گوسفندی بر من گذشت و پسری که گیسوانی داشت، همراه آن گوسفندان بود، و ( در قصص الانبیاء است که آن پسر فرزند ابراهیم، اسحاق بود) من بدو گفتم: که ای پسر این گوسفندان کیست؟ گفت: از آن ابراهیم خلیل الرحمان است. من دعا کردم و گفتم: خدایا اگر در روی زمین خلیلی داری به من بنما! ابراهیم فرمود: خدا دعایت را استجاب کرد و من همان ابراهیم خلیل الرحمان هستم.