رساله حاضر که به منظور ارزیابی انتقادی از کتاب بنیادگرایی در اسلام، یهودیت و مسیحیت نوشته کارن آرمسترانگ نگاشته شده است، در واقع ادعا نامه ای علیه تحمیل دیدگاه های انسان شناسانه و دین شناسانه غربی ها، به ملل شرق و اسلامی است که به بهانه تفوق و برتری تکنولوژیک و به توهم برتری نژادی آن را برای خود مجاز می انگارند. بخش نخست این نقد، تبیین اختلاف مبنایی دیدگاه مسلمانان از دین، همچون امری اصیل و مابعدالطبیعی، با نوع تفکر جامعه شناسانه و پست مدرنیستی معاصر غربی در مورد خاستگاه و ماهیت دین به مثابه امری تاریخی - اجتماعی و حداکثر روان شناسانه است. در بخش دوم مؤلف در چالش با دیدگاه آرمسترانگ، به نقّادی ماهوی بنیادگرایی از دیدگاه غربی پرداخته و پس از تعریف تروریسم و اقسام آن، با تمایز گذاشتن میان دو عامل منافع سیاسی با مبانی عقیدتی و ایدئولوژیک، مشکل اساسی غربی ها را در ناتوانی از حل این موضوع در عامل اول معرفی می کند. پس از آن مؤلف، در بحث مبسوطی به شرح نظریه خود در باب بنیادگرایی اصیل اسلامی و شیعی و نقد نظر مخالف می پردازد.