از قرن شانزدهم امواج سهمگین عقلانیت و سکولاریزم، بسیاری از مبانی اعتقادی مسیحیت را درهم نوردید و بر ملت هایی که روزی داعیه خداپرستی داشتند سلطه یافت.
ملت های مسلمان نیز از گزند این تندباد در امان نماندند و از قرن نوزدهم به تدریج اندیشه های سکولاریستی وارد عرصه های فرهنگی، دینی و علمی شد و واکنش های متضادی را در میان آنان برانگیخت و چالش های زیادی را به ویژه در حوزه معرفت دینی به جا گذاشت.
به نظر می رسد پذیرش این اندیشه در میان روشنفکران مسلمان، ناشی از قیاس اسلام با مسیحیت بوده است.
کتاب حاضر با بیان تفاوت مبانی اسلام و مسیحیت، به تبیین زمینه های دینی و تاریخی و نظری رسوخ سکولاریزم در مسیحیت و عدم وجود این علل و زمینه ها در اسلام پرداخته است.
نویسنده در این کتاب برای تبیین برکنار داشتن مسیحیت از جامعه، سه علت و مبنای کلی (دینی، تاریخی و نظری) مطرح می سازد و در پی آن خاطر نشان می کند که "نه تنها آیین مقدس اسلام فاقد علل و مبانی سکولاریزاسیون موجود در مسیحیت است بلکه برعکس یک آیین فطری، عقلانی و اجتماعی است که در بیشتر موارد به تبیین موضوع خود در مسائل حکومتی و اجتماعی پرداخته و سیاست و حکومت را جزء شئون دینی خود تلقی می کند ."