●دسته بندی: زنان و جنسیت
●ناشر: چاپ و نشر دارالحدیث
●نویسنده: زهرا بابایی
●سال نشر: 1393
●تعداد صفحات: 78
در داستانی با عنوان «همسری و همراهی» می خوانیم:
-من تندخو و مادر چند بچه یتیمم، همسرم در جنگ احد کشته شد، این، پاسخ ام سلمه بود به خواستگارش.
اما خواستگار عقب ننشست.
-من از تو بزرگ ترم، فرزندانت را هم به خدا و من که فرستاده اویم بسپار، از خدا می خواهم که تندخویی تو را از تو بگیرد و مهر و مهربانی را جایگزین آن کند.
ام سلمه پذیرفت و با کمترین وسایل زندگی به خانه پیامبر رفت.
سال ها گذشت و رشته دوستی و محبت میان آن دو محکم تر شد. در روز صلح حدیبیه پیامبر نزد ام سلمه آمد، در حالی که برافروخته بود.
-به مهاجران و انصار می گویم خیر ما در این صلح است، سرهای خود را بتراشید تا برای حج وارد مکه شویم، اما عده ای از آنان این صلح را ننگ می دانند.
ام سلمه که شوی خود را در غم و اندیشه دید، گفت:
-اینان هوس فتح و پیروزی دارند و صلح را شکست می دانند، شما برخیزید و سر خود را بتراشید، وقتی رفتار شما را ببینند، دست از لجاجت و جنگ طلبی بر می دارند.
همین گونه نیز شد، مردم وقتی دیدند که پیامبر آماده حج می شود، دانستند که ایشان تصمیم خود را گرفته است و از آن باز نمی گردد، پس یک به یک به ایشان پیوستند و سرهای خود را تراشیدند.