دوره آموزشی شعر جوان انقلاب اسلامی (تحت عنوان آفتابگردان ها)، چند سال است که از سوی موسسه فرهنگی، ادبی شهرستان ادب از میان استعدادهای جوان کشور، به عضوگیری پرداخته و با موفقیت برگزار شده؛ که پنجمین دوره آن نیز به تازگی آغاز به کار کرده است.
در طی چهار سال گذشته، این دوره به استعدادیابی و معرفی چهره های ادبی متعدد، از سراسر شهرها و روستاهای کشور، پرداخته و با اختصاص دادن فضای آموزشی مناسب (از جمله برگزاری اردوهای متعدد، نقدهای تلفنی و مکتوب و ...) امکان رشد و بالندگی شعری اعضای خود را فراهم کرده است.
این دوره سالانه با انتشار گزیده ای از اشعار منتخب آفتابگردان های هر دوره، ماحصل تلاش شعری آنان را در اختیار جامعۀ شعری قرار می دهد. مجموعه های «یک دشت دویدن»، «اینبار به نام عشق»، و «به تماشا رسیدن» از جمله این آثار هستند. امسال نیز مجموعه شعری از آفتابگردان های دورۀ چهارم با عنوان «یک چمدان بهار» منتشر شده که حاوی اشعار برجسته و درخور توجهی ست و گواه پختگی و فخامت آثار این نسل از شاعران جوان و نوجوان است
می توان گفت در مجموعه شعر «یک چمدان بهار» با انواع شکل های شعری مواجه هستیم. از غزل، که بیشترین سهم را در میان اشعار به خود اختصاص داده، تا چهارپاره و رباعی و ترانه، و شعر نیمایی و سپید. از نظر محتوایی نیز با اشعار متنوعی مواجه هستیم؛ از اشعار عاشقانه و اجتماعی، تا شعرهایی با موضوعات آیینی، و دفاع مقدس و نگرش های بومی و ... حتی دغدغه های فلسفی، عرفانی نیز بعضا در میان اشعار یافت می شود. اما شاید بتوان گفت در میان آثار، عاشقانه ها سهم بیشتری نسبت به سایر مضامین دارند.
اشعار مجموعۀ «یک چمدان بهار» با در نظر گرفتن شرایطی نظیر سن اندک، نوقلم بودن؛ و گاه دور بودن برخی شاعران از پایتخت و مراکز ادبی و...، از نظر فرم و محتوا در حد امیدوارکننده ای از معیارهای شاعرانگی قرار دارند و حتی در این میان سروده هایی در مخاطب ایجاد شگفتی می کنند و این سوال را در ذهن به وجود می آورند که آیا گام های آغازین یک شاعر می تواند تا این اندازه محکم و استوار باشد؟ به بخش هایی از لحظات ناب این سروده ها اشاره می کنیم:
ماهی ام صبح مرده بود چون شب گذشته حوضمان ماه را بدون نسخه خورده بود
(فاطمه فرزانه- متولد ۷۹)
***
یک دل سیر باید گریه کنم وقتی هاشم بنا نسخه های دارو را با نسخه های تعزیه خوانی اشتباه می گیرد کربلای چهار پاهایش را روی شقیقۀ دشمن گذاشت...
(زهرا شرفی- متولد ۷۱)
***
مگو با هیچ کس راز دلت را، زود می میرد گل سرخی که مشتش را برای خلق وا کرده
زمین هم دوست دارد در کنار آسمان باشد ولی تنها به یک دیدار از دور اکتفا کرده
تو روز آخر اسفند، من آغاز فروردین خدا ما را به یکدیگر رسانده، یا جدا کرده؟
(طیبه عباسی، متولد ۷۳)
***
صدای گیجی اهواز مات در باران خدای گمشده در های وهوی رهگذران
دو چشم خیره به جامانده در مهی سنگین دو دست سرد در اعماق جیب ها پنهان