کتاب طوفان دیگری در راه است، داستان تحول روحی پسر و دختر دو خانواده در طول سال های قبل از انقلاب است. زینت السادات که رقاصه ی معروفی است؛ ناگهان شبی در میانه ی مجلس رقص یکی از درباریان پهلوی، به شهرت و ثروتش پشت می کند و با نوجوانی که در عطش شهوانی دیوانه واری گرفتار شده است؛ فرار می کند. از ترس دربار و اطرافیانش به روستایی پناه می برد و در آنجا ــ هرچند سخت ــ زندگی تازه ای برای خودش و نوجوان دست و پا می کند. پسر را به عقد خادمه اش در می آورد و او که کمال نام دارد، زینت را مثل مادر خویش می پذیرد. زینت که گویی با کمک به این نوجوان پای در مسیر دیگری گذاشته است؛ رفته رفته تغییر می کند. کتاب طوفان دیگری در راه است، نوشته سید مهدی شجاعی است و در انتشارات کتابستان منتشر شده است. سید مهدی شجاعی، نویسنده، اشاره کرده است که ایده اولیه داستان در سال 1365 بسته شده و نوشتن آن در این 20 سال ادامه داشته است.
گزیده کتاب
اما خودش خوب میفهمد که آن حرف یعنی؛ تو هنوز همان کارهای و این تغییر و توبه و تحولی که مردم میگویند، همهاش کشک است و... «این چه تهمت بدی است!»
ناخودآگاه از دلش میگذرد و بر زبانش جاری میشود: «ولی شما حلال کنید خانم!»
«حلال میکنم حاجی! آدمی است و هزار کج خیالی. بفرمایید بنشینید تا من چای بیارم. شما هم بفرمایید آقای سیف!»
حاج امین اگر نخواهد هم ناگزیر است بنشیند. احساس میکند اتاق، دور سرش چرخ میخورد. هرگز به خیالش هم نمیرسیده که زینت خانم آن حرفها را در همین برخورد اول، کف دستش بگذارد. او چطور ممکن است از این حرفها مطلع شده باشد! این حرفها را جز افراد محرمی مثل مهندس، کس دیگری که نشنیده، آنها هم که اهل نقل و انتقال این قضایا به دیگران نبودهاند.
«این نوع حضور، این گونه علم و اطلاع، ساده نباید باشد. در پشت ظواهر این زن قطعاً دنیایی است.»
«دنیایی است حاج امین!»
این صدای زینت است که از آشپزخانه مجاور اتاق میآید و بعد خود او که با سینی چای وارد میشود. سینی کوچک طلایی رنگ با کنگرههایی در دو طرف و دو فنجان و نعلبکی بلور که چای، مثل عقیق در آن میدرخشد. زینت با یک دست، سینی چای را گرفته و با دست دیگر چادر آبی گلدارش را نگه داشته، به نحوی که جز دمپایی آبی روفرشی، چیزی از پاهایش پیدا نباشد.
حاج امین در چهره زینت، آشنایی دور و گنگی را احساس میکند یا احتمالاً شباهت به یک دوست و آشنای نزدیک، اما هر چه به ذهنش فشار میآورد، به نشانی روشن و مشخصی نمیرسد. متانت و پختگی رفتار زینت به زنان پنجاه ساله میماند، ولی برق چشمها و طراوت صورت، حکم میکند که قطعاً پا به سن چهل نگذاشته. سی و هفت، هشت سال را به زحمت اگر داشته باشد.
ولی... چه خوب مانده! بیکمترین چروکی در صورت. صورتی که سبزه نیست سفید هم نیست. انگار هم ملاحت سبزه را دارد و هم روشنی و زیبایی سفید را. شاید سفید مات، با سایهای که چشمهای قهوهایاش بر روی صورت انداخته، ملیحتر شده. صورتی که به تناسب کشیده است، استخوانی نیست، اما چیزی اضافه بر ضرورت زیبایی هم ندارد. لبها کوچک نیستند، اما خوش فرم و به قاعدهاند و ابروهای پهن و کشیده، چه سامان خوبی به صورت بخشیدهاند.
زینت سینی چای را، کنار پتویی که حاج امین و مهندس روی آن نشستهاند میگذارد، رویش را سفتتر میگیرد و دو زانو بر زمین مینشیند.