گردان قاطرچی ها - جلد دوم: کودکستان آقا مرسل
5 (1)
سال نشر : 1401
تعداد صفحات : 243
خرید پیامکی این محصول
جهت خرید پیامکی این محصول، کد محصول، نام و نام خانوادگی، آدرس و کد پستی خود را به شماره زیر ارسال نمایید:
کد محصول : 47691
10003022
معرفی کتاب
رمان کودکستان آقا مرسل که در واقع جلد دوم رمان «گردان قاطرچی ها» است ماجراهای آن حول محور همان رمان می گذرد و برخی شصخیت های این رمان در «کودکستان آقا مرسل» حضور دارند و رمان با آنها پیش رفته است.کتاب حاضر جلد دوم گردان قاطرچی ها با عنوان کودکستان آقا مرسل نوشته داوود امیریان است و در انتشارات کتابستان معرفت به چاپ رسیده است.
قاطرها که آسوده در حال استراحت و یا خوردن علف و نان خشک بودند، یک آن وحشی شدند. سیاوش دوید طرف کوسه جنوب و یک لگد به شکم او زد و هوایی شلیک کرد. کوسه جنوب هم نه گذاشت و نه برداشت و یک جفتک سهمگین درست به تخت سینه سیاوش شلیک کرد! سیاوش شوت شد و هنوز در هوا بود که قزمیت هم او را مهمان جفتک خود کرد. سیاوش به طرف دیگر پرت شد و باز هم در هوا پیکان یک کله جانانه به شکم سیاوش کوبید. سیاوش قبل از این که روی زمین پر از سرگین و خیس ادرار و علف های خیس بو گرفته سقوط کند، از هوش رفته بود!
---------------------
رزمندگان گردان بلال در دستهها و گروهانهای مختلف با نظم و ترتیب میدویدند. دستها روی سینه و گامها به اندازه برداشته میشد. خورشید کمکم از پس کوههای مشرق در حال طلوع بود و نور درخشان و طلاییاش مثل نیزههای درخشان در آسمان رها میشد. پرندگان سحرخیر پرصدا در آسمان قیقاج میرفتند. بوی خوش گل و سبزه در تپههای سرسبز و پرگلوگیاه پخش شده بود. صدای آب رودخانه که نزدیک اردوگاه در جریان بود، مثل موسیقی جادویی همیشگی، جان خستهی رزمندگان عرقکرده را تازه میکرد.
فقط دانیال بود که بیتوجه به اینهمه زیبایی، بو و صدای خوش، آخر از همه با هیکل چاق و سنگین خود میدوید و ناله و شکوه میکرد. پهلوهایش درد گرفته بود و سینهاش خسخس میکرد. صورت و بدنش خیس عرق شده بود و به سختی نفس میکشید. برای لحظهای دویدنش کند شد. دست روی پهلوی راستش گذاشت و ایستاد، دولا شد، و شروع به ناله کرد. سیاوش پا کند کرد و خودش را به دانیال رساند. کف دو دستش را روی کتفهای دانیال فشار داد و گفت: «باز که شروع کردی دانیال، میخواهی تنبیه بشی؟»
دانیال نفسنفسزنان با درد و ناله گفت: «دیگه نمیتونم، دارم میمیرم.» سیاوش به کتفهای دانیال فشار آورد. دانیال بیاراده شروع به دویدن کرد؛ اما دویدنی که نه دویدن بود نه پیادهروی. انگار پابرهنه باشد و تیغ و شیشهی شکسته در کف پاهای برهنهاش رفته باشد، لنگلنگان بهجلو هل داده شد. نگو این حرف رو پسر. باورم نمیشه تو همون دانیال تیزوبز چندماه پیش باشی. رفتی مرخصی سرحال بشی، چاق و خیکی برگشتی؟
---------------------
رزمندگان گردان بلال در دستهها و گروهانهای مختلف با نظم و ترتیب میدویدند. دستها روی سینه و گامها به اندازه برداشته میشد. خورشید کمکم از پس کوههای مشرق در حال طلوع بود و نور درخشان و طلاییاش مثل نیزههای درخشان در آسمان رها میشد. پرندگان سحرخیر پرصدا در آسمان قیقاج میرفتند. بوی خوش گل و سبزه در تپههای سرسبز و پرگلوگیاه پخش شده بود. صدای آب رودخانه که نزدیک اردوگاه در جریان بود، مثل موسیقی جادویی همیشگی، جان خستهی رزمندگان عرقکرده را تازه میکرد.
فقط دانیال بود که بیتوجه به اینهمه زیبایی، بو و صدای خوش، آخر از همه با هیکل چاق و سنگین خود میدوید و ناله و شکوه میکرد. پهلوهایش درد گرفته بود و سینهاش خسخس میکرد. صورت و بدنش خیس عرق شده بود و به سختی نفس میکشید. برای لحظهای دویدنش کند شد. دست روی پهلوی راستش گذاشت و ایستاد، دولا شد، و شروع به ناله کرد. سیاوش پا کند کرد و خودش را به دانیال رساند. کف دو دستش را روی کتفهای دانیال فشار داد و گفت: «باز که شروع کردی دانیال، میخواهی تنبیه بشی؟»
دانیال نفسنفسزنان با درد و ناله گفت: «دیگه نمیتونم، دارم میمیرم.» سیاوش به کتفهای دانیال فشار آورد. دانیال بیاراده شروع به دویدن کرد؛ اما دویدنی که نه دویدن بود نه پیادهروی. انگار پابرهنه باشد و تیغ و شیشهی شکسته در کف پاهای برهنهاش رفته باشد، لنگلنگان بهجلو هل داده شد. نگو این حرف رو پسر. باورم نمیشه تو همون دانیال تیزوبز چندماه پیش باشی. رفتی مرخصی سرحال بشی، چاق و خیکی برگشتی؟
-
زبان کتابفارسی
-
سال نشر1401
-
چاپ جاری13
-
تاریخ اولین چاپ1390
-
شمارگان2500
-
نوع جلدجلد نرم
-
قطعرقعی
-
تعداد صفحات243
-
ناشر
-
نویسنده
-
وزن233
-
تاریخ ثبت اطلاعاتچهارشنبه 1 دی 1395
-
تاریخ ویرایش اطلاعاتشنبه 4 آذر 1402
-
شناسه47691
-
دسته بندی :
محصولات مرتبط
اخبار مرتبط