«زنها دنبال پسر یا شوهرشان میگشتند. دستها را دراز کرده و عکسهای آنها را پیش آورده بودند. اما مگر آسان بود؟ سوزنی در انبار کاه. پدرها، البته اگر پدری بین جمعیت بود، عقب میایستادند. همیشه زنها بودند که تلاش میکردند، میپرسیدند و به مبارزهی خاموش خود ادامه میدادند. هر روز صبح با تهماندهای از امید بیدار میشدند تا آن را هم در طول روز از دست بدهند. مردها از مدتها پیش دیگر به این حرفها اعتقادی نداشتند. سربازها به پرسشها پاسخهایی مبهم میدادند و سر میجنباندند. همهی عکسها مثل هم بود.»