●دسته بندی: رمان و داستان کوتاه
●ناشر: اسم
●نویسنده: حسام الدین مطهری
●ویراستار: فهیمه شانه
●سال نشر: 1396
●تعداد صفحات: 232
«اندوه را مَرکبِ شادی کن!
این داستانِ توست. داستانت را بخوان.
ورق بزن. در سرآغاز هزارتوی پرافسانه ای، در مسیر عبدالله را ملاقات می کنی. عبدالله تویی، عبدالله همذات توست.
به قرنِ چهارم می روی. در این سفر، از غم به شادی، در پیمودنِ جاده اندوه، با عبدالله همسفر می شوی، با خودت.
این داستانِ ما است.»
در بخشی از متنِ کتاب می خوانیم: «چون آتش می نشست، مردان به نزدِ شیخِ خود می شدند تا مجلسِ مصاحبت درخواهند. اما آتشِ جانِ عبدالله نمی نشست. آتشِ عشق و آتشِ اندوه که باز به هیزمِ کینۀ مردان شعله برخاسته بود.
چون بخسبید در رویا شد. معشوقۀ سیمتن به بر داشت. سیمای فاطمه بی خلل بود: راست و آراسته، برون جسته از فراخنای خیال، نه به خود که به ناخود. بخسبیده بودند، در هم پیچیده. گو سپاهِ ملاحت به هزیمت آمده بود، با ساز و برگی از دو گویِ آبگون، لطیف کُرکِ درخشنده، لرزان بر گلگون گونه ها، ناوکِ مژگان سایه گستر بر افعیِ چشم ها و همه یک تن: نرمِ خردکنندۀ تن. و نوری جادوسرشت رجزخوانِ آن همه. فاطمه بر هماوردِ بی دفاع نشست.
سحر ندمیده، سِحرشده از جا بخاست. جامه تر بود و قلب بی قرار. گریست.»