مجموعه کتاب داستانی «مژده گل» در بردارنده داستان های کوتاهی از چهارده معصوم (علیهم السلام) برای گروه سنی کودک و نوجوان است که به قلم محمود پور وهاب و مجید ملا محمدی به چاپ رسیده است. این کتاب داستان هایی از زندگی امام رضا (ع) را روایت می کند.
کتاب مژده گل: داستان هایی از زندگی امام رضا (ع)، نوشته محمود پوروهاب است و در انتشارات کتاب جمکران منتشر شده است.
گزیده کتاب
امام (علیه السلام) از اسب پیاده شد. همه یک دفعه ساکت شدند و با تعجب به امام نگاه کردند. امام (علیه السلام) لبخند زد و پا به درون خانه ی پیرزن گذاشت. خواب پیرزن واقعیت پیدا کرد! مردم و بزرگان شهر به خانه ی پیرزن آمدند. همسایه ها از هر طرف برای پذیرایی امام (علیه السلام) و مردم، دست به کار شدند. کار پذیرایی که تمام شد، مردم کم کم به خانه هایشان رفتند. امام (علیه السلام) پس از استراحت، در حیاط پیرزن مشغول قدم زدن شد. پیرزن وقتی امام را در حیاط دید، با خو شحالی جلو آمد. از کنار باغچه، نهال کوچکی برداشت و گفت: «قربانِ قدم هایت آقا!… دوست دارم این نهال بادام را با دست های خودت در این باغچه بکاری تا از شما برای من یادگاری باشد. آیا لطف میکنید؟ »امام (علیه السلام) خندان و مهربان، نهال بادام را گرفت، در باغچه کاشت و در پایش آب ریخت. پیرزن احساس کرد خوشبخت ترین آدمِ روی زمین است! دو سه سال گذشت. درختِ کوچکِ بادام قد کشید و میوه داد. پیرزن هر وقت به درخت بادام نگاه میکرد، به یاد امام (علیه السلام) می افتاد؛ به یاد خوبی ها و حرفهای شیرینش… و یک عالمه شادی در دلش جا میگرفت. همسایه ها که قصه ی درخت بادام را شنیده بودند، هر روز به درِ خانه ی او می آمدندو از او م یخواستند تا بادامی به عنوان تبرّک به آنها بدهد.