75,000
تومان
4 ٪
71,300
تومان
افزودن به سبد خرید

مهمان شام: زندگینامه و خاطرات شهید مهندس سید میلاد مصطفوی

دسته بندی: فرهنگ پایداری فلسطین، لبنان، سوریه و یمن

ناشر: شهید ابراهیم هادی

سال نشر: 1396

تعداد صفحات: 192

4
امتیاز
1
نفر
5 از 5
فروش پیامکی این محصول
معرفی کتاب
گزیده کتاب
مشخصات
نظرات کاربران
بریده های انتخابی شما

معرفی کتاب

مهمان شام، زندگینامه و خاطرات شهید مهندس سید میلاد مصطفوی است. این کتاب توسط گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی گردآوری شده است و در انتشارات شهید ابراهیم هادی به چاپ رسیده است.

شهید مصطفوی در عملیات مستشاری در سال 94 در سوریه به دست تروریست های تکفیری به شهادت رسیده و پیکر پاکش در شهرستان بهار از توابع استان همدان به خاک سپرده شده است. گفته می شود داعش بعد از شهادت شهید مصطفوی، پیکر او را با خود می برد، اما بعد از مدتی خود شهید آدرس دقیق پیکر را در خواب به یکی از دوستانش می دهد.

«مهمان شام» مجموعه ای از خاطرات همراهان و همرزمان شهید است که در هر کدام، بخشی از شخصیت و ویژگی های اخلاقی شهید بیان می شود.

گزیده کتاب

«از روی عادت هیئت نمی رفت. به قول یکی از شهدا که در خواب به سردار شهید علی چیت سازیان گفته بود: راهکار رسیدن به خدا و شهادت اشک می باشد، سید هم از این راهکار می خواست به شهدا برسد. تو روضه ها اشک امانش نمی داد، عاشق مناجات و روضه بود. گاهی اوقات حتی آهنگ زنگ موبایلش هم صدای حاج منصور و روضه حضرت رقیه بود. من در تمام عمرم کسی رو به اندازۀ سید عاشق اهل بیت ندیدم.

خودم چندین مرتبه دیده بودم که در عزاداری بی هوش شد، چند بارش رو من براش روضه خوندم. رفتیم اروند کنار، اونجا آب رو که می دیدیدم، دل هامون هوای روضه می کرد. اون هم روضه مادر. سید گفت: شیخ بریم یه گوشه برای من روضۀ حضرت زهرا(س) بخون، اینجا عملیات با رمز مقدس یا فاطمه زهرا(س) بوده. بریم به عشق شهدا توسل داشته باشیم.

رفتیم گوشه ای نشستیم. آب بود و غربت اروند. هنوز هم بوی شهدا رو براحتی می شد از اون فضای معنوی حس کرد. بسم الله گفتم و روضه رو شروع کردم. روضه به اوج خودش که رسید سید از خود بی خود شد. حال خیلی منقلبی داشت. مثل عادت همیشگی که من دیده بودم، تو روضه دستش رو می گذاشت روی قلبش.

آنجا هم داد می زد و می گفت: آخ مادر جان... خیلی جان سوز ناله می زد. مثل مار گزیده ها به دور خودش می پیچید. کم کم بی حال شد و افتاد. من روضه رو قطع کردم. سرش رو گذاشتم روی زانوهام مقداری از آب اروند روی صورتش پاشیدم تا کمی حالش بهتر شد».

اطلاعات کتاب

برای ارسال دیدگاه لازم است وارد شده یا ثبت‌نام کنید

ورود یا ثبت‌نام

برای ثبت بریده ای از کتاب لازم است وارد شده یا ثبت‌نام کنید

ورود یا ثبت‌نام