این سؤال را سه دسته می پرسند: دسته اول داعشی ها و فتنه گران تکفیری هستند که در عملیات بصرالحریر، عکس شاخص فاطمیون دستشان بود و دربه در دنبال ابوعلی می گشتند. آنها مدام با ترس از اسرا می پرسیدند ابوعلی کجاست؟
دسته دوم دلبستگان به مذاکره و لبخند دشمن اند که از رزم ابوعلی و امثال او متعجب اند و درحال تمسخر. به اینها باشد، کل توان دفاعی کشور را تعطیل می کنند و ابوعلی ها را تنها می گذارند.
دسته سوم با افسوس و آرزو می گویند: «وَ لا تَحسَبَنَّ الَّذینَ قُتِلوا فی سَبیلِ اللَّهِ أَمواتًا بَل أَحیاءٌ عِندَ رَبِّهِم یُرزَقونَ» و افسوس می خورند و آرزو می کنند که مانند ابوعلی، روزی خور آستان الهی شوند و جاودانه بمانند!
کتاب «ابوعلی کجاست؟» حاصل 10 ساعت گفت وگو با مرتضی عطایی (ابوعلی) از رزمندگان لشکر فاطمیون است. این مصاحبه ها در مرداد 95 در شهر مشهد ضبط شد تا در کتاب خاطرات شهید مصطفی صدرزاده استفاده شود، اما با شهادت او فرصتی برای چاپ خاطرات ابوعلی پیش آمد تا دسته اول و دوم و سوم، سؤالشان را دوباره بپرسند که «ابوعلی کجاست؟»
کتاب ابوعلی کجاست؟: زندگی نامه خودگفته شهید مدافع حرم مرتضی عطایی معروف به ابوعلی، توسط محمدمهدی رحیمی و نوید نوروزی تحقیق و تدوین شده است. این کتاب در انتشارات راه یار به چاپ رسیده است.
گزیده کتاب
در عملیات بصر الحریر دشمن نه نفر اسیر گرفت که پنج نفر از آن ها را به شهادت رساند و چهار نفر دیگر در ماه رمضان سال 95 با اسرای مسلحین معاوضه شدند، یکی از این اسرا حیدر محمدی بود. مسلحین موقع اسارتش عکس شاخص فاطمیون را به او نشان داده و گفته بودند، ابوعلی کجاست؟ می گفت: «ابوعلی دیگر به منطقه نرو اگر رفتی اسیر نشو که برایت نقشه ها دارند!»
. بسیج را عشق است! مسجد امام جواد (ع) یکی از حوزه های رأی گیری بود. چهل و هشت ساعت نخوابیده بودیم، چون مسئولیت تأمین امنیت صندوق های محدوده یکی از حوزه ها بر عهده ما بود. کار خیلی سنگین بود. حدود سی گروه مسلّح آماده کردیمو همه آنها را از شب قبل از رأی گیری سر صندوق ها چیدیم.
روز جمعه در ساعت های آخر رأی گیری، دقیقا موقع نماز مغرب و عشا متوجه شدم.نارنجک جنگیِ چهل تیکه ای را در مسجد تله گذاری کرده اند. مسجد، روبروی پارک ملت بود و آن منطقه هم خیلی پر رفت و آمد بود. موقع نماز مغرب به رفقا گفتم:«شما حواستان باشد تا من بروم. وضو بگیرم و نماز بخوانم. چون شلوغ است،.اگر نمازم به آخر وقت بیفتد، ممکن است فراموش کنم.»
سرویس بهداشتی مسجد در زیرزمین بود.و در آن ساعت خلوت بود. از دستشویی که بیرون اومدم.و خواستم وضو بگیرم،.دیدم یک سطل آشغال بزرگ آنجاست. ناخودآگاه سرم از روی سطل آشغال رد شد.و دیدم که چیزی در سطل آشغال برق می زند. حساس شدم.
با دقت نگاه کردم و متوجه شدم ضامن و دستگیره نارنجک است. مشخص بود که خیلی دست به دست شده است. رنگ آن رفته بود و براق شده بود. مقداری پوست کیک و آبمیوه هم در سطل آشغال بود. تا آمدم دست بزنم، احساس کردم. با حالت خاصی تله شده است؛ اما مطمئن نبودم.