قرار بود شب در دهکده روباه ها جشنی برگزار شود. همه مشغول کاری بودند و خود را برای شب آماده می کردند. در گوشه میدان بچه روباه بازیگوشی بود که همه را اذیت می کرد؛ بر سر پیرمرد بیچاره ای آب ریخت و او را خیس کرد بعد هم رفت و روی کیکی که آماده تزیین بود خرابکاری کرد.