در کتاب «یاسمین و گل آفتابگردان» نوشته مهند العاقوص و تصویرگری طیبه توسلی ماجرای دختربچه ای به نام یاسمین بیان می شود که در سرزمینی زندگی می کند که تاریک است و مردم انتظار طلوع خورشید را می کشند. اما بعد از اینکه خورشید طلوع می کند اتفاق ناخوشایندی برای دخترک رخ می دهد.
«زمستان در حال رفتن بود که مردم خبر خوش طلوع خورشید را شنیدند. یاسمین وقتی این خبر خوب را شنید، آنقدر خوش حال شد که تا صبح خوابش نبرد. مثل ستاره، صورتش به طرف ماه بود و با ماه حرف می زد. صبح که شد، یاسمین زیباترین لباسش را پوشید و بیرون رفت تا خورشید را ببیند. بچه ها در کوچه جمع شده بودند و به آسمان نگاه می کردند. کوچه پر شده بود از سرو صدای شاد بچه ها. یاسمین پیش بچه ها رفت که منتظر آمدن خورشید بهار بودند.»