بازی شروع میشود. دوسه باری کتک میخورم؛ نه رعدوبرقم کار میکند، نه حتّی مشتهایم خراشی به هیکل غولتشن میاندازد. چند باری دکمههای مربع، ضربدر و دایره را فشار میدهم. یک چشمم به ستون جانم است؛ یک چشمم به فنهای عجیببوغریبی که غولتشن به مرد آهنی من میزند. راند اوّل را میبازم. غولتشن چنان با مشتش من را به هوا پرتاب میکند که از کادر خارج میشوم و وقتی به زمین برمیگردم، چندتکّه شدهام. همبازیام ریز میخندد و کف دستهایش را با شلوارش پاک میکند.