دختران علیه دختران

برگشتم، دیدم توپ قل می خورد و به طرف من می آید. پایم را روی توپ گذاشتم و با یک افه ی فوتبالی، آن را زیر پایم نگه داشتم. هر دو تا نیش شان باز بود. منتظر بودند که من موقع ضربه زدن به توپ، کار را خراب کنم یا زمین بخورم تا حسابی بهم بخندند. بهترین فرصت بود برای نشان دادن هنرم. زنبیلم را گذاشتم زمین، گره روسری ام را محکم کردم و با قل دادن توپ و جلو و عقب کشیدن آن با نوک پا، توپ را از روی زمین بلند کردم. آخرین رکوردم برای زدن روپایی، صد و پنج تا بود می خواستم این بار بیش تر بزنم.شروع کردم.
- یک، دو، سه،... بیست و شش، بیست و هفت،... بیست و هشت...
به پنجاه که رسیدم، پنج ضربه با سرم زدم و توپ را روی سرم نگه داشتم و دوباره انداختم روی پام.
- پنجاه و هشت، پنجاه و نه...
توپ را انداختم روی پای چپم و چند تا هم با آن پا زدم. کار سختی بود. از هشتاد گذاشته بودم که یکی برایم دست زد. هول شدم و توپ افتاد. بالا را نگاه کردم، توی بالکن طبقه چهارم، دختری هم سن و سال خودم ایستاده بود. فریاد زد: «یعنی آخرشی تو دختر! سوسک دیدی؟ الان این ها هستن!» ..