نرگس آبیار در «به کی می گن قهرمان؟» با تلفیق یک داستان پرکشش و روایت پدربزرگی از زندگی سیدعلی اندرزگو، اثری خواندنی نگاشته است.راوی داستان، نوجوانی شکموست که پدر و مادرش می خواهند او را از خوردن غذاهای چرب و ناسالم منع کنند. آنها حتی برای آنکه فرزند نوجوانشان از بوفه مدرسه خرید نکند، به فروشنده مدرسه می گویند که به پسرشان چیزی نفروشد، اما او تلاش می کند تا با شیرین کاری های مختلف از جمله استفاده از عینک پدربزرگ و کلاه پشمی او، فروشنده بوفه را به اشتباه اندازد! پدربزرگ او از این رفتارهای خنده دار، نوه خود را به داستان اصلی می برد. خواننده از فصل ششم کتاب وارد قصه اصلی می شود و داستان زندگی شهید اندرزگو را روایت می کند. او دوست پدربزرگ است و به رزمنده ای که مواد منفجره و سلاح را در لباس یا چمدان خود پنهان می کند و آن را شهر به شهر به مبارزان و انقلابیون می رساند، شهرت دارد. برای همین پدربزرگ با شیرین کاری های نوه اش برای دستیابی به خوراکی ها، یاد اندرزگو می افتد و خاطرات او را برای نوه خود و دوستش، ممل تعریف می کند.