مصطفی رحیمی با بهره مندی از قلم روان و داستان پردازی پرکشش خود کاری کرده است که خواننده، کتاب را زمین نگذارد. پدر نوید، استاد ادبیات دانشگاه است و با کتاب و کتابخوانی انسی دیرینه دارد. بنابراین او نیز نوجوانی کنجکاو و اهل مطالعه است و در خانواده ای فرهنگی زندگی می کند. نوید متوجه می شود که چیزی از درون روح و روان پدرش را آزار می دهد. او به اتفاق همکلاسی هایش به موزه عبرت یا کمیته مشترک ضدخرابکاری پهلوی می رود تا از آنجا بازدید کند و هنگامی که پدرش را در آنجا می بیند، کنجکاو می شود تا بداند او در موزه عبرت چه می کند. برای نوید این سئوال پیش می آید که آیا پدرش از زندانیان سیاسی پیش از انقلاب بوده یا اکنون در آنجا مسئولیتی دارد؟ اصرار او به پدر برای دانستن پاسخ این سئوالات بدانجا ختم می شود که می فهمد او در زمان دستگیری و زندانی شدن دکتر شریعتی، یکی از سربازان وظیفه ای بوده که در کمیته مشترک ضدخرابکاری دوره سربازی خود را می گذرانده اند. مشخصاً او مسئول مراقبت از بندی بوده که شریعتی در یکی از سلول های انفرادی آن نگهداری می شده است. ارتباط این سرباز با شریعتی موجب تنبیه او می شود و سال ها بعد، این فرزند اوست که می خواهد تحقیقات دامنه دار خود را درباره این اندیشمند بزرگ و جهانی به سرانجام برساند.