ملکه ی سیاه پوش، نوشته مایکل مورپورگو است و با ترجمه جمال اکرمی و تصویرگری تونی راس است. ملکهی سیاه پوش اسمی است که بیلی روی همسایهی مشکوکشان گذاشته: زنی که یکدست سیاه میپوشد و چهرهاش از زیر کلاه لبه پهن مشکی نمایان نیست. اما ماجرا از آنجا شروع میشود که ملکهی سیاه پوش با بیلی دوست میشود و از او میخواهد تا وقتی در سفر است، مواظب خانهاش باشد: خانهای عجیب و غریب که روی میز و درو دیوارش پر از صفحات شطرنج است.
گزیده کتاب
خانهاش بوی قهوه میداد. این نخستین چیزی بود که متوجهش شدم. ملکهی سیاه پوش زیاد حرف نمیزد و در سکوت کارش را میکرد. من را به آشپزخانه برد و پشت میز نشاند. ظرفی را از آب سرد پر کرد و چندین تکه یخ توی آن انداخت. دستم را گرفت و توی آن فرو برد. سپس دستگاه سی دی خوان را روشن کرد صدای موسیقی اتاق را پر کرد.