کتاب شنام؛ خاطرات اسارت کیانوش گلزار راغب به دست حزب کومله کردستان می باشد. ماجرای کتاب شنام، مربوط به سالهای 61 -60 از عملیات شنام است که در مریوان به فرماندهی شهید احمد متوسلیان انجام شد. کیانوش گلزار راغب در این کتاب به بیان خاطرات خود از چگونگی مجروح شدن و اسارت خود و برادرش توسط گروهگ کومله می پردازد.
نویسنده کتاب شنام، که 14 ماه در اسارت کومله بوده است در این مورد می گوید: اسارتم در این دوران به صورت دوره گردی بود و آنها 40 -30 نفری را که در اسارت داشتند و تعداد آنها هم در طول مسیر تغییر می کرد را از این روستا به آن روستا می بردند و همین طور این روند ادامه داشت تا زندان سردشت که دوران اصلی اسارت ما آنجا بود.
وی درباره داستان عشقی این کتاب هم می گوید: در دوران اسارتم قرار بود کومله مرا هم اعدام کند که یکی از خانواده ها که از ترس گروه دموکرات به کومله پناه آورده بود نگذاشتند که اعدامم کنند. این خانواده دختری به نام "شیلان" داشت که هیچ همکاری با کومله نداشت و بیشتر وقتش را با سگها بازی می کرد و در طول مسیر یک ارتباط عاطفی متقابل بین ما ایجاد شد که بنا به تعصبات حزبی گروه مقطعی بود. گلزار راغب افزود: این خانواده تصمیم داشتند با پناه دادن به من وسیله آزادی خود را از دست کومله و دموکرات به دست آورند که بعد از آزادیم به آنها کمک کردم که بازداشت نشوند.کتاب شنام، خاطرات خودنوشت کیانوش گلزار راغب است و در انتشارات سوره مهر منتشر شده است. نویسنده کتاب شنام که در سال 87 خاطرات خود را طی یک سال نوشته است هدف خود را از نگارش این کتاب معرفی شهدایی دانست که در طول این سال ها ناشناخته ماندند.
گزیده کتاب
در آخرین لحظات حضورم در پادگان، وصیتنامة کوتاهی نوشتم و به «علیاکبر گلزاری 6»، دوست دوران کودکیام سپردم. علیاکبر هم اهل روستای «وِندِرآباد» بود و دورة آموزش نظامی عضویت رسمی سپاه اسدآباد را میگذراند. جدایی از او برایم سخت و ناگوار بود. حضورش به من آرامش میداد و جدایی از او دلتنگی میآورد.
با فریادهای دوستانم که مرا صدا میزدند به داخل مینیبوس پریدم. از خیابانهای شهر گذشتیم و وارد محوطة سپاه همدان شدیم.
فرماندهان سپاه همدان، مشغول بازرسی خودروها شدند. آنها بسیجیان کمسن و سال را از مینیبوسها و اتوبوسها پیاده میکردند. دلهرة عجیبی داشتیم. هر کس سعی میکرد ساک یا وسیلهای را روی صندلی بگذارد و روی آن بنشیند تا قدش بلندتر به نظر برسد.