با نظر به سرعتِ فوقالعادۀ تغییر در جامعۀ ما سرتاسر جهان، فشارها جهت تغییر و سازگاری با این روند، بر همۀ نهادها پدیدار گشت. در یک چنین محیطی، این امر برای اجتماعِ دانشگاهها از اهمیت بیشتری برخوردار گشت که مجموعۀ ارزشها و آن حسی که هدف دارند را به خوبی تعریف کنند، تعریفی که کوششهای آنان را هدایت میکند. در غیر این صورت، یا باید این خطر را بپذیریم که به دستِ ارزشها و تعهداتی که خصمِ جهانِ دانشپژوهش و یادگیری هستند، از پای درآییم و یا بیم آن داشته باشیم که اسیرِ ماتریالیسمِ لگامگسیختۀ عصرمان و ساختارِ مُحرکِ بازارهای خصوصی شویم. من در مورد این ملاحظۀ اخیر، برآنم که خوب است به دانشگاهها، وقتی میخواهند مُحرکها و مشوقهای بازار را در خصوص آموزش و یادگیری به کار ببندند، توصیه شود تا به فضایل و محدودیتهای مشوقهای مزبور، هر دو، اذعان کنند.
اگرچه بازارهای خصوصی، تحتِ تنوع و گوناگونیِ وسیعی از شرایط و مقتضیات، بهعنوانِ یک ابزار کارآمدِ فوقالعاده برای بسیجِ منابع و تولید و توزیعِ کارآمدِ کالاها و خدمات باقی میمانند، اما نمیتوان آنها را همواره در حل و فصلِ مسائلِ مربوط به عدالت اجتماعی و اقتصادی، که جایگاهی محوری در نقشِ آموزش عالی دارد، یا در بسیجِ منابع برای اقداماتِ مخاطرهآمیزِ بلندمدتی که نهتنها پیامدهای آن مبتنی بر حدس و گمان است، بلکه قابل کنترل و خصوصیسازی نیست، موثر تلقی کرد. بازار یگانه نهاد اجتماعیای نیست که ما برای تضمینِ رشد و شکوفاییِ نوع بشر بدان نیازمندیم.