کتاب یازده، زندگی نامه دکتر احمد چلداوی، با محوریت دوران دفاع مقدس، و علی الخصوص دوران اسارت شان است؛ که سندی دیگر از جنایات ددمنشانه رژیم بعث عراق را آشکار می کند. کتاب، خاطرات کسی است، که پنج ماه رمضان، در زندان های مخفی صدام، دعای "فک کل اسیر" را به امید اجابت خوانده است. تسلط دکتر چلداوی به زبان عربی، باعث شده بود که افسران عراقی، لقب "احمد عربستانی" را به وی بدهند و جدای به کار گیری او به عنوان مترجم، شکنجه های ویژه تری را نیز برای ش تدارک ببینند! اتفاقات بدیع و غیر قابل پیش بینی ایشان و دیگر اسرا، در قالب بیانی غیر متکلف، با حجمی متوسط، خواننده را تا آخر ماجرا با خود همراه می کند.
چِلداوی، در پانزده فصل، به بیان زندگینامه و خاطرات خود پرداخته است. «من از تبار جنوب ام»، «با بسیج بزرگ شدم»، «دانشگاه اشتباهی من»، «آن شب آسمانی»، «امتحان بزرگ»، «اردوگاه تکریت 11»، «استخبارات بعث»، «روزگار تلخ»، «فراق در غربت»، «کابل سه فاز»، «فرار بزرگ»، «بازگشت به تکریت»، «نسیم آزادی»، «فراموشت نمی کنم» و «مأموریت من» عناوین پانزده گانه این اثر را تشکیل می دهند.
گزیده کتاب
اسارت؛ و ما ادراک ما الاسارت؟ ما که آنقدر با کابل سه فاز به کف پاهایمان نزده اند، تا از حال برویم؛ ما که مجبور نبوده ایم نماز صبح مان را با دستان بسته و به حالت خوابیده، روی زمین سرد، بخوانیم؛ ما که درگیر مصائبی نبوده ایم، که حتی شنیدن خاطرات آن، برای اطرافیان مان، غیر قابل تحمل باشد؛ ما را که به خاطر عزاداری در شب عاشورا کتک نزده اند؛ ما که آنقدر شکنجه نشده ایم تا درد برای مان بی معنی شود، زمان برای مان بی اعتبار شود و مرگ برای مان آرزو.
به راستی ما "سبک باران ساحل"، کجا حال "کسی را که در دریایی مخوف در تاریکی مطلق شب در گردابی مخوف گرفتار شده است و هیچ کس، به معنای واقعی هیچ کس، جز خدا را ندارد" را، خواهیم دانست؟