بنی، خوک کوچک، صاحب یک برادر شده بود. مادر برای آرام کردن برادر بنی به او پستانک می دهد، بنی هم پستانک می خواهد اما مادر به او یادآوری می کند که دیگر برای پستانک خوردن بزرگ شده است. اما بنی از غفلت مادر سوء استفاده می کند و پستانک برادرش را برمی دارد و او را پشت در خانه رها می کند. ابتدا او خوشحال است، اما زمانی که با چند خوک قلدر روبه رو می شود، یک باره همه چیز عوض می شود. وقتی به خانه بر می گردد همه چیز تغییر پیدا کرده است.