آن شب ها همه دوستان و فامیل و همسایه ها در مساجد و خانه هایشان برای سلامتی او مراسم دعا برگراز کرده بودند. صدایم زد و گفت: «دعا نکن درد نکشم دعا کن کم نیارم.» تنم لرزید. می دیدم که درد می کشد و کم نمی آورد. این وضعیت تا ساعت دو و نیم شب ادامه داشت. به او گفتم : امام حسین (ع) را صدا کن.
تمام ساعات ذکر یا حسن (ع) را با هم می گفتیم. دستانش را در دستم گرفته بودم که ازش سیر نمی شدم. احساس می کر دم دستانش بوی گل می همیشه بهار را گرفته است ...