در این کتاب حدود 200 خاطره از دوستان، دانشجویان، همکاران، همسر و فرزند شهید مجید شهریاری که همگی از آن استاد شهید درس گرفته اند، ذکر گردیده است. تمام آن ها که آموخته اند از تعهدش، نکته سنجیش، سخاوت علمیش، پدرانه هایش، رفاقتش، اخلاصش، عاشقانه هایش، لطافتش، جدیتش، صبر و ایستادگیش و... که تمام اینها، تنها گوشه ای از وجود شهید است. او براستی تحقق یک مسلمان واقعی بود در یک جسم خیلی عادی. تجلی یک عالمه صفات ناب و متفاوت، همه در کنار هم. این کتاب نقل روزهایی است که شاید دیگر در بین آدم ها غریب باشند. نقل فضایی است که در آن، درس ها درونی و جزیی از وجود مخاطب او می شد، فرقی نمی کرد که آن مخاطب شاگرد بود، استاد بود، دوستش، همسرش یا دخترکش، دفتردار و یا حتی کارمند ساده آبدارخانه دانشکده. مهم این بود که درس می گرفت و آن درس را فراموش نمی کرد. این کتاب نقل فضایی ساده و صمیمی است که در آن، سخت ترین مسائل علمی روز دنیا، به زیباترین نحو حل می شد؛ با تلاشی پر از انگیزه، توکل، با لبخند و عشق به رشد و بالا رفتن و بالا بردن. نقل استاد و دانشجویانی است که حقیقتا دوست یکدیگر بودند. نقل فضای مثبتی است که خیلی بالاتر از پرداختن به حواشی مثل رقابت منفی، بخل، توجه به مادیات، اختلافات و داد و ستد نمره بود... و اعترافی است دسته جمعی، و احساس دِینی که همه به مرد ریزنقش بی ادعایی دارند که در عین سادگی و زندگی خیلی عادی بین ما، تمام وجودش درس بود.
گزیده کتاب
و چقدر راحت نفهمیدیم که تو... تنها استاد درس و مشق دانشگاهمان نبودی... تو... استاد راهمان بودی... از میان تمام علم و دانش و سختگیری و دقتت... از میان تمام تواضع اختیاریت... تمام مجاهده و مراقبه ات... و تمام عشقت به اءمه اطهار که بارها و بارها در کلاس درس و در مناسبات... ابرازش می کردی... و ما کیف می کردیم... که می شود عاشق بود... و عالم بود... چه ساده نشناختیمت استاد... استاد صاحب مکتب ما... تو... با رفتنت هم... بلوغ را برایمان معنا کردی... و بلوغ... یعنی رسیدن... و رساندن...