کتاب ماجرای فکر آوینی؛ نوشته وحید یامین پور است و توسط دفتر نشر معارف چاپ و منتشر شده است. «زمان آگاهی»، «خودآگاهی تاریخی» و «وقت شناسی» امتیاز اهل حکمت و فضیلت از دیگرانی است که گرفتار عادات روزمره شده اند. اهل حکمت و فضیلت، به «وقت» که همانا باطن زمان است، وقوف پیدا می کنند و مختصات تاریخی و تمدنی خود و ماهیت حقیقی رخدادهای پیرامون خود را بهتر از هر کسی باز می شناسند؛ آنگاه حکمت از زبان و قلم آنها می تراود و «معلم» دیگران می شوند.
سید مرتضی آوینی، حکیم هنرمندی بود که بی شک مقام او، مقام «معلم» است. معلم اندیشه ها و سلوک فکری و فرهنگی کسانی که در ساحت انقلاب اسلامی راه می پیمایند.
مخاطبان اصلی درس گفتارهای مندرج در کتاب ماجرای فکر آوینی، جوانانی هستند که در آغاز راه مطالعات فرهنگی و تمدنی هستند و غالبا دغدغه این را دارند که فهم و تحلیل رخدادها و تحولات سیاسی، تاریخی و تمدنی را از چه نقطه ای باید آغاز کنند. منظومه فکر آوینی، چه در بعد تفکر انتقادی قدرتمندش و چه افق گشایی هوشمندانه اش از آینده، همیشه یکی از بهترین پیشنهادها برای پویندگان این راه است.
گزیده کتاب
طی این چند صد سالی که تاریخِ قبل از مسیحیت است، همچنان تمدن روم باستان سیطره دارد. روم باستان از جهت فرهنگی و تمدنی، ادامهٔ تمدن یونان به حساب میآید؛ در فرهنگ، اقتصاد و حتی شکل سیاسی حکومت. میگویند نسبت آمریکا به اروپا، شبیه نسبت روم به یونان است. مقایسهٔ هوشمندانهای است، چون روم باستان در واقع اغراقشدهٔ یونان باستان است؛ چه از نظر شئون تمدنی و چه زیادهروی در تمتعات تمدنی.
اروپای مدرن در واقع اروپایی است که مادرِ فرهنگ مدرن است؛ مادر لیبرالیسم2، پارلمانتاریسم3، فرهنگ جدید، هنر مدرن، کاپیتالیسم4 و اقتصاد مدرن است. آمریکا نه مولّد این شئون تمدنی مدرن، بلکه مصرفکنندهٔ آنها بود. اما وقتی اینها به آمریکا رفت، آمریکا شد امّالقرای مدرنیته و لیبرالیسم؛ یعنی آمریکا طفلی را که اروپا متولدش کرده بود، پرورش داد و امروز در شئون تمدنی مدرن از اروپا پیش افتاده است و دارد اروپا را پشت سر خودش میکشاند؛ تا جایی که اروپاییها اصطلاح «تهاجم فرهنگی» را دربارهٔ آمریکا استفاده میکنند. پس نباید گمان برد که تهاجم فرهنگی را فقط ما دربارهٔ آمریکا و اروپا به کار میبریم.
روم باستان چنین نسبتی با یونان داشت. وقتی حاکمیت سیاسی یونان باستان نابود شد، استقرار حکومتی سیاسی در رم (پایتخت کنونی ایتالیا) و شکلگیری امپراتوری مقتدر روم، باعث شد که تمام شئون تمدنی و فرهنگی از یونان باستان به روم انتقال یابد. بین این دو شباهتهایی وجود داشت، ولی در حجم و اندازهٔ نهادها فاصله بسیار بود؛ مثلاً در نهادهای سیاسی، در تفریح و فرهنگ جنسی، یونان باستان با روم باستان بسیار متفاوت بود؛ نیز ورزشها، بازیها، جنگها و... . امپراتوری روم باستان دشمن فرهنگیِ بسیار جدی و مهمی داشت که «مسیحیت» بود. از همان زمان که حضرت مسیح (ع) رسالت خود را در فلسطین ابلاغ کرد، با شمشیر امپراتوری روم5 -که بر فلسطین حاکم بود- مواجه شد.
در این میان، یهودیها هم بیتأثیر نبودند. با اینکه یهودیان در روم باستان، خود تا دورههایی منفور، مظنون و تحت تعقیب بودند، با لو دادن مسیحیان، دلالی میکردند. تاریخ نشان میدهد با وجود فشارهای عجیبوغریب امپراتوری روم، مسیحیت نضج پیدا کرد و شکلی به خود گرفت که در آیندهٔ آن اثرگذار بود.
تصور کنید دینی داشته باشید که چندصد سال، زیرزمینی باشد. چه بُعدی از آن رشد میکند؟ اسلام اینطور نبود. اسلام سه سال مخفی بود، دَه سال تحت فشار بود و از سال یازدهم رسماً حکومت تشکیل داد. پانزده سال بعد هم جهانی شد؛ یعنی نیمی از دنیای متمدنی را که انسان در آن زندگی شهری داشت، تصرف کرد. تاریخ اسلام با تاریخ مسیحیت بسیار متفاوت است. مسیحیت دستکم تا سیصد و اندی سال بعد از تولدش، دینی زیرزمینی به حساب میآمد؛ یعنی هرجا مسیحی میدیدند، مصلوب یا تبعید یا شکنجهاش میکردند. طبیعی است که وقتی دینی مجال خودنمایی نداشته باشد، مجال تأسیس حکومت نمییابد و در مقابل، ابعاد معنوی و اخلاقی و زاهدانه و ریاضتیاش گسترش مییابد. تعلیمات حضرت مسیح (ع) که مبتنی بر زهد و ریاضت بود، به علت اقتضائات روزگار، تفاوت معناداری با تعلیمات حضرت موسی (ع) و پیامبر اسلام (ص) داشت. بنابراین، مسیحیت دینی به شدت عاطفی و زاهدانه مینمود و مسیحیان «مرتاض» خوانده میشدند؛ یعنی مسیحی کسی بود که اهل ریاضت و گریز از دنیا باشد. خداوند در سورهٔ «حدید» به افراط در رنج دادن به نفس و رهبانیتی که بدعت مسیحیان بود، اشاره میکند.