در داستان شب طولانی ماجرای فرمانده ای روایت می شود که پس از اعزام به پایگاه جدید، برای جلوگیری از جنگ و درگیری میان ماهیگیرهای غیرقانونی ترکمن و ماموران خود، شروع به اعتمادسازی می کند اما می ترسد که تمام زحماتش بر سر دشمنی یکی از مامورانش با رئیس ماهیگیرهای غیرقانونی، از بین برود.
گزیده کتاب
فرمانده نگاهش را به طرف پنجره برگرداند و به فکرفرو رفت. ازهمان لحظه ای که با پدرحاجی مراد روبرو شده بود فهمیده بودکه ترکمن ها چقدر به وطنشان عشق می ورزند. مثل پدرخودش به جبهه رفته بود. او نیزمثل پدرش یک پایش را درجنگ ازدست داده بود. هردو هم هیچ امتیازی از بنیاد جانبازان نگرفته بودند. چندباربرپای مصنوعی پدرحاجی مراد بوسه زده بود. برخلاف نظرمامورش او مطمئن بود که حاجی مراد هرگز نمی تواند ماموربکُشد.