«لبه تاریکی» داستانی بلند و عاشقانه که با رویکرد ادبیات بومی نوشته شده است. روایتی از دلدادگی دو جوان به یکدیگر که تناسبات و تعصبات قومی و روستایی برای ازدواج آنها مشکلاتی ایجاد کرده است و همین مسئله داستان را با تعلیق و کشش روبرو کرده است.
در مواجهه با این داستان و به شرحی که رفت شاید به نظر برسد که طیبه نجیب حرفی تازه برای رو کردن نداشته است، اما کار اصلی نجیب و لبه تاریکی را باید در نوع مواجهه اش با مخاطب جستجو کرد. او به روایت و زبانی تازه در این داستان دست پیدا کرده است که بسیار جذاب و در عین حال شیرین و خواندنی است.
نویسنده در داستان خود سعی کرده گویش محاوره ای روستاهای شمال ایران را زنده کند. دیالوگ هایی او سرشار از شیرینی و عطر بکر بودن این زبان و الگوهای حاکم بر آن را دارد و بدون شک برای بسیاری از مخاطبان ادبیات و زبان فولکلور در ایران امری جذاب و خواندنی است. نجیب همچنین با الهام از اصول و بنیان های زندگی روستایی دست به توصیف های خود توانسته تصویری زیبا و جذاب و متناسب با تم محوری داستان که روایتی از عشق سرشار دو جوان به یکدیگر است دست پیدا کند که بر زیبایی و قوام اثر بسیار افزوده است.