80,000
تومان
10 ٪
72,000
تومان
افزودن به سبد خرید

سرکار علیه: چند روایت مادر - دختری درباره هویت زن

دسته بندی: زنان و جنسیت

ناشر: کتابستان معرفت

نویسنده: زهره عیسی خانی

سال نشر: 1400

تعداد صفحات: 119

1دیدگاه
/
9
فروش پیامکی این محصول
معرفی کتاب
گزیده کتاب
مشخصات
نظرات کاربران
بریده های انتخابی شما

معرفی کتاب

دنیای یک مادر و دختر می تواند به اندازه دو سیاره متفاوت باشد. شاید به خاطر تفاوت نسل ها، شاید کم تجربگی دختر و باتجربه بودن مادر و شاید هم به خاطر شرایط تربیتی متفاوت. کتاب کتاب سرکار علیه در واقع روایت مادر و دختری است که حالا دیده ها و شنیده ها و تجربه هایشان را وسط این سفره کاغذی گذاشته اند هم ممکن است به هر دلیلی شبیه به یک دیگر نباشند، اما هرکدام با عینک خودشان موضوعی واحد را روایت کرده اند تا شاید راه گشایی شود برای گفتگوی مادران و دختران و کم تر شدن روز به روز فاصله های میان دو نسل. سرکار علیه چند روایت مادر _ دختری درباره هویت اجتماعی زن است.

کتاب سرکار علیه مجموعه روایتی جذاب و صمیمی به قلم مادر و دختری از دو نسل متفاوت برای درک برخی چالش های هویت زنان در دنیای امروز است که مطالعه آن به همه مردان و زنان خانواده دوست توصیه می شود. کتاب سرکار علیه: چند روایت مادر - دختری درباره هویت زن نوشته زهره عیسی خانی و ریحانه کشتکاران است و در انتشارات کتابستان معرفت به چاپ رسیده است.

گزیده کتاب

زن، آدم نیست؟ زن نمی‌تواند به چیزی علاقه‌مند باشد؟ برایش تلاش کند و با شوق آن زندگی کند؟ اگر نتواند هویتش را طبق چیزی که دوست دارد شکل دهد، پس چه تسلطی بر زندگی‌اش دارد؟ دیگر چگونه می‌تواند به نقطهٔ مطلوب در جهان هستی برسد؟

این‌ها حرف‌های گنده‌تر از دهانم بود. قطعاً کودک یا نوجوان ده-دوازده ساله نمی‌تواند از بحران هویت در جامعهٔ زنان صحبت کند و بخواهد حق برابرش با مردان را از جامعهٔ مردسالار بازستاند؛ اما تمام این حرف‌ها فقط توی ذهنم بود؛ با ادبیات کودکانهٔ خودم.

من جوابم به «بزرگ شدی می‌خوای چه‌کاره بشی؟» را بارها عوض کردم. اول اولش، یعنی وقتی خیلی بچه بودم، دلم می‌خواست بزرگ که شدم «مامان» شوم. مامان شدن همیشه توی ذهنم یکی از جواب‌های چه‌کاره‌شدن بود. کمی که بزرگ‌تر شدم، حدوداً کلاس سوم-چهارم ابتدایی، فهمیدم باید غیر از مامان شدن شغل دیگری هم انتخاب کنم.
نمی‌دانستم غیر از مامان چه باشم؛ تا اینکه دورهٔ مطرح کردن پلیس زن در تلویزیون رسید و من مثل کسی که نیمهٔ گمشدهٔ خود را تازه یافته باشد تصمیم گرفتم بزرگ که شدم پلیس شوم. حتی خوشحال هم بودم که اگر پلیس شوم مجبور نیستم چادرم را دربیاورم. می‌توانم مثل این رزمایش‌هایی که چندی یک‌بار در تلویزیون پخش می‌شود چادرم را سر کنم و با زیپ‌لاین از بالا بیایم پایین، بعد از یک دیوار با طناب بالا بروم و تفنگی به دست بگیرم و محکم داد بزنم «الله‌اکبر، خامنه‌ای رهبر!»؛ همین‌قدر فانتزی.

اولین پلیس زنی که در سریال‌ها دیدم سروان صبا بود که نقش مهمی در تصمیم من داشت. هنوز هم نمی‌دانم فامیلی‌اش صبا بود یا در ادارهٔ پلیس خانم‌ها را به اسم کوچکشان صدا می‌زنند. حتی دیگر نمی‌دانم که نام آن سریال چه بود؛ اما هر وقت پخش می‌شد، چادر و مقنعه می‌پوشیدم و جلوی تلویزیون ادای سروان صبا را درمی‌آوردم. مدادرنگی‌هایم را با چسب نواری طوری به هم چسبانده بودم که شبیه کُلت کمری شود. وقتی تنها بودم، سعی می‌کردم محکم و روی یک خط راه رفتن را تمرین کنم تا موقع رژه نظامی دیگر نخواهم یاد بگیرم که روی خط راه بروم.
جلوی آینه با خودم جدی و عصبانی حرف می‌زدم و دیالوگ‌هایی که پلیس زن ممکن است به کار ببرد را تمرین می‌کردم. حتی گاهی چادر و مقنعه به سر و با تفنگ مدادرنگی‌ام پشت در خانه می‌ایستادم و پس از آنکه توی ذهنم رمز عملیات را می‌گفتم، سعی می‌کردم بدون آنکه کسی متوجه شود وارد خانه شوم. پشت مبل‌ها و میزها و ستون‌ها و دیوارهای خانه کمین می‌کردم و مجسم می‌کردم یک دشمن فرضیِ زن در خانه مخفی شده است و من رفته‌ام که او را با چند کیلو هروئین دستگیر کنم.

اطلاعات کتاب

برای ارسال دیدگاه لازم است وارد شده یا ثبت‌نام کنید

ورود یا ثبت‌نام

برای ثبت بریده ای از کتاب لازم است وارد شده یا ثبت‌نام کنید

ورود یا ثبت‌نام