اولین شب آرامی بود که سر روی بالش می گذاشتم. خدا را شکر کردم کنار عزیزانم برگشته ام. یاد عوض علی افتادم. کاش او هم بود و می پرسیدم بعد از اینکه از من جدا شد، کجا رفت و چرا بی خبرمان گذاشته. کاش بود و بهش می گفتم خوب مرا پیش مادرت شرمنده کردی. می گفتم نبودی وقتی مادرت نقل هایی که برای عروسی ات کنار گذاشته بود روی سرم پاشید، از خجالت آب شدم. می گفتم کاش بودی و باز هم غر می زدی سرم. که چطور بدون تو به روستا برگشتم. کاش بودی عوض! کاش....