«دارم می رسم جان جان» رمانی است اجتماعی که از زبان راوی نوجوان آن روایت می شود. قصه این رمان در دهه هفتاد خورشیدی و در مازندران می گذرد: پسری نوجولان در روز عروسی خواهر ناتنی اش درگیر اتفاقاتی می شود که زندگی او را تحت تأثیر قرار می دهد. نویسنده در کنار آن، با روایت ماجرای یک قتل، اشاره ای به شرایط فرهنگی سیاسی شمال کشور در دهه هفتاد می کند.
گزیده کتاب
در بخش هایی از این رمان می خوانیم:
"مرد سبیلو گفت: «پسرت دوچرخه ی ما رو دزدیده.»
مرد صاحبخانه گفت: «یعنی چه آقا! سرتون رو انداختین پایین و اومدین تو حیاط مردم؟ مگه شهر هرته؟!»
مرد سبیلو صاحبخانه را به عقب هل داد و گفت: «می گم پسرت دوچرخه ی ما رو دزدیده اومده اینجا، اون وقت دوقورت و نیمت هم باقیه؟»
مرد صاحبخانه گفت: «مرد حسابی! من اصلا پسر ندارم.»"