گلوله ای که شکم جمال را پاره کرد سهم من بود. اصلاً قرار بود که من بیرون از تانک باشم و گلوله ها را به داخل بدهم؛ اما ناگهان جمال بااصرار گفت: «محسن، بیا جامون رو عوض کنیم. »
گفت: «درد دست راست من میذاره که گلوله های سنگین رو داخل تانک بدم.» قبول کردم؛ البته شاید یکی از دلایل این بود که داخل تانک امن تر از خارج آن بود. وقتی بیست سانتی متر چدن سپر دفاعی بدنت باشد، دیگر ترسی نداری. جمال رفت بالای تانک. کنار برجک ایستاده بود که تانک عراقی به ما شلیک کرد. از پریسکوپ داخل تانک دیدم که اولین گلوله داخل جاده، سمت چپ ما نشست. یک دقیقه بعد، گلولة دوم از بالای سر ما رد شد. گلولة سوم سمت راست ما منفجر شد؛ اما چون ما تقریباً پشت یک تپه مستقر بودیم، اتفاقی نیفتاد. تا اینکه گلوله چهارم...