کتاب عیسای روح الله، خاطراتی را از خادم حضرت امام خمینی (ره) حاج عیسی جعفری فراهم آورده است. ایشان تا پایان عمر امام در کنار ایشان بودند. کتاب عیسای روح الله نوشته محمدعلی صدر شیرازی است و در انتشارات مرکز اسناد انقلاب اسلامی به چاپ رسیده است.
گزیده کتاب
جلسه تاریخی با شواردنادزه
تیمی از شوروی سابق به ریاست شواردنادزه به تهران آمد و با امام ملاقات کرد که البته به خاطر موضع قاطع امام به جلسهای مشهور تبدیل شد. مأموریت این گروه ابلاغ حضوری جواب نامهای بود که امام به گورباچف نوشته بودند.
شواردنادزه و همراهان به اتاق امام وارد شدند. یعنی ملاقات در همان اتاقی که امام محل کارشان بود و مینشستند قرآن میخواندند تشکیل شد. من همانجا کنار امام بودم. تقریباً بالای سر شواردنادزه و امام که نشسته بودند ایستادم. حسین سلیمانی هم بود. لباسهایشان را درآوردند و به سلیمانی دادند. گفت حاجی چهکارش کنم؟ گفتم بینداز آنجا؛ اینها ارزشی نداره! انداختیم و آمدیم نشستیم.
من به شواردنادزه و همراهانشان چای دادم اما نگذاشتم خودشان قند بردارند و خودم به هر یک دوتا قند دادم. بعد آقای ولایتی گفت: «چرا اینطوری کردی؟» گفتم: «ترسیدم دستش رو بکنه توی قندان نجس بشه». به شوخی گفت من این کار شما را به همه دنیا مخابره میکنم. من هم پاسخ دادم لازم نیست خودبهخود مخابره میشود!
از وقتی به محل ملاقات وارد شده بودند حالت سرگردانی پیدا کردند؛ منتظر بودند آنها را به مکان اصلی هدایت کنیم. باورشان نمیشد آن مکان ساده با یکتکه فرش ملاقات باشد. حتی وقتی روی زمین نشستند هم گیج بودند و باز برایشان عجیب بود. شواردنادزه اولش روی زمین نمینشست و سرپا چاییاش را خورد اما در آخر بهناچار روی زمین نشست!
بهمحض اینکه نگاه شواردنادزه با آن عظمت و ابهت به امام افتاد چهرهاش فرق کرد؛ رنگش سفید شد و حالت لرزشی به او دست داد و تا آخر همینطور بود. همراهان شواردنادزه سکوت کردند و خودش مطالب را گفت. از هیبت امام نمیتوانست درست حرف بزند و زبانش حالت لکنت داشت. یکخرده صحبت کرد که ناگاه امام گفتند اینها جواب نامهٔ من نیست که تو داری میگویی. او بازهم همان صحبتها را میکرد. امام برای بار دوم فرمود لابد گورباچف نفهمیده که من چه برایش نوشتم که تو اینها را به من جواب میدهی. او بازهم همان صحبتهای خودش را میکرد. در مرتبهٔ سوم امام در کمال شگفتی بلند شدند، ایستادند و گفتند ما میگوییم ما نمیمیریم، ما زنده هستیم، ما از این عالم به عالم دیگه هجرت میکنیم. آنجا باید جواب این چند روزی که موقت در این دنیا هستیم پس بدهیم. این جملات را من درحالیکه علی کوچولو فرزند سید احمد آقا را بغل گرفته بودم شنیدم. ابهتی وصفناشدنی داشت. انگار امام نبود که این جملات را میگفت و گویی دیوارها همه سخن میگفتند. امام این جملات را گفتند و بعد رفتند و دیگر نایستادند.
------- ایرانِ ابرقدرت
یک روز همینطور که امام قدم میزدند من در حیاط شاهد اتفاقی جالب بودم. امام و حاج احمد آقا کنار هم ایستادند و شروع به صحبت کردند. حاج احمد آقا گفت شوروی ابرقدرت است، آمریکا ابرقدرت است، چین ابرقدرت است، فرانسه ابرقدرت است... امام دست روی سینهشان گذاشتند و گفتند ما هم ابرقدرت هستیم. امام آنوقت سخنی گفتند که اکنون پس از سالها همه به آن اقرار میکنند.