می ایستد روبه روی آینه. نگاهش را تا انتهای چشمان مرطوب تصویر میدواند. اما فوری چشم از آینه می گیرد. انگار می خواهد خودش را از این گرداب بیرون بکشاند. به طرف میز برمی گردد. مانیتور را که میبیند، احساس میکند آرامش غریبی وجودش را پُر کرده است. به چند صفحه قبل برمی گردد. مرور جمله ها در همان صفحة اول، ذهن خفته اش را به جوش می آورد. به تندی از برگه ها پرینت می گیرد و می نشیند روی زمین.