کتاب روایت بخشی از زندگی آزاده ی سرافراز سیاوش والافر از دوران کودکی، تکاپوهای جوانی و شرایط اسارتش می باشد که بازگو کننده ی شرح حال و اوضاع روزگار وی در این دوره در مواجهه با حوادث و رخدادهای پیش آمده، با قلم خود او است. در اینجا ممکن است سوالی ذهن آدمی را به خود مشغول دارد اینکه به راستی اگر والافر و راویانی چو او دچار سرنوشتی چنین نمی شدند آیا باز حاضر بودند به کار نگارش حال و روز خویش از وقایع زندگی زندگی شان دست بزنند؟
گزیده کتاب
پاسِ یک سر پُست رفته بود. هوا کمکم تاریک می شد. غروب شلمچه برای من زیبایی خاصی داشت. نخلستان های سر به آسمان کشیده، بازی موش خرماها در لابه لای نخلستان، نسیم اروند، بوی رطوبت، و سکوت غریب شلمچه بر ایستادگی و ارادة من می افزود تا جانم را فدای خاک وطنم کنم. به دنبال فرصتی بودم که به دشمن ضربه بزنم. سربازان مهمات کافی سرِ پست هایشان بودند. هر نگهبانی اسلحه و موقعیت خودش را امتحان و تثبیت میکرد