دروازه مردگان 2: شب خندق
3.5 (2)
سال نشر : 1398
تعداد صفحات : 264
خرید پیامکی این محصول
جهت خرید پیامکی این محصول، کد محصول، نام و نام خانوادگی، آدرس و کد پستی خود را به شماره زیر ارسال نمایید:
کد محصول : 79320
10003022
احتمال تاخیر در تهیه
معرفی کتاب
اولین جلد این مجموعه، تابستان سال گذشته با عنوان «قبرستان عمودی» منتشر شد که در داستانش، پسر بچه ای به نام رضا به شکل غیر منتظره ای از یک خانه مرموز سر در می آورد که در دیوارهایش جنازه هایی دفن شده اند. در این خانه بچه های زیادی قالیبافی می کنند. در ادامه داستان یکی از بچه های این قالیباف خانه در حوض خانه غرق می شود و اتفاقات بعدی از پی می آیند...در دومین جلد این رمان، رضا پس از رفتنش، دوباره به تهران برمی گردد اما با شهری روبرو می شود که وبا در آن شیوع پیدا کرده و به کسی اجازه ورود داده نمی شود. اما رضا خودش را به نوعی از دروازه عبور داده و وارد تهران می شود. او در شهر با شخصیتی به نام نادر آشنا می شود که این آشنایی موجب رقم خوردن اتفاقاتی در جلد دوم کتاب مذکور می شود. ماجرای سال های قحطی تهران و زندگی سخت مردم فقیر در خندق های اطراف این شهر از جمله موضوعاتی هستند که شاه آبادی در جلد دوم «دروازه مردگان» به تصویر کشیده است
پرسیدم: «چقدر طول می کشه آدم بتونه خوندن یاد بگیره؟»
نادر صدایش را کمی بالا برد و با شوق گفت: «قبلا خیلی طول می کشید اما الان میرزا یه راهی پیدا کرده برای یاد دادن الفبا که خیلی زود جواب می ده، مثلاً دو ماه یا حتی یه ماه.»
گفتم: «یه ماه یعنی چند وقت؟»
نادر لب هایش را مثل همه وقت هایی که می خواست فکر کند به هم فشار داد و عینک ظریف و گردش را با نوک انگشت بالا داد و گفت: «یه ماه یعنی سی روز، یعنی سی بار شب ها بخوابی و صبح بلند بشی.»
گفتم: «سی روز یعنی چند روز؟ یعنی چند بار؟»
نادر کمی فکر کرد و بعد پنجه یک دستش را باز کرد و گفت: «این دست من پنج تا انگشت داره.»
دست دیگرش را بالا آورد و گفت: «این هم پنج تا که با هم می شه ده تا.»
بعد سه بار کف هر دو دستش را عقب و جلو برد و گفت: «سی تا یعنی سه تا ده تا. یعنی این قدر، فهمیدی؟»
گفتم: «آره… خوبه، من خیلی بیشتر از اینا تو عمارت نویان خان کار کردم.»
نادر آرام گفت: «آره خوبه… خیلی خوبه.»
و انگار با خودش حرف بزند گفت: «خیلی خوبه که بتونی بخونی، اون وقت باور می کنی که آدما می تونن پرواز کنن.
نادر صدایش را کمی بالا برد و با شوق گفت: «قبلا خیلی طول می کشید اما الان میرزا یه راهی پیدا کرده برای یاد دادن الفبا که خیلی زود جواب می ده، مثلاً دو ماه یا حتی یه ماه.»
گفتم: «یه ماه یعنی چند وقت؟»
نادر لب هایش را مثل همه وقت هایی که می خواست فکر کند به هم فشار داد و عینک ظریف و گردش را با نوک انگشت بالا داد و گفت: «یه ماه یعنی سی روز، یعنی سی بار شب ها بخوابی و صبح بلند بشی.»
گفتم: «سی روز یعنی چند روز؟ یعنی چند بار؟»
نادر کمی فکر کرد و بعد پنجه یک دستش را باز کرد و گفت: «این دست من پنج تا انگشت داره.»
دست دیگرش را بالا آورد و گفت: «این هم پنج تا که با هم می شه ده تا.»
بعد سه بار کف هر دو دستش را عقب و جلو برد و گفت: «سی تا یعنی سه تا ده تا. یعنی این قدر، فهمیدی؟»
گفتم: «آره… خوبه، من خیلی بیشتر از اینا تو عمارت نویان خان کار کردم.»
نادر آرام گفت: «آره خوبه… خیلی خوبه.»
و انگار با خودش حرف بزند گفت: «خیلی خوبه که بتونی بخونی، اون وقت باور می کنی که آدما می تونن پرواز کنن.
-
زبان کتابفارسی
-
سال نشر1398
-
چاپ جاری2
-
شمارگان1000
-
نوع جلدجلد نرم
-
قطعرقعی
-
تعداد صفحات264
-
ناشر
-
نویسنده
-
وزن225
-
تاریخ ثبت اطلاعاتیکشنبه 20 بهمن 1398
-
تاریخ ویرایش اطلاعاتشنبه 12 مهر 1399
-
شناسه79320
-
دسته بندی :
محصولات مرتبط