کتاب "چهل و یکم" نوشته حمید بابایی است. این کتاب روایتی ادبی و زبانی جذاب دارد. خواننده از ابتدای رمان می داند که با داستانی ادبی همراه است. داستانی لطیف و سرشار از کلمات و تعبیرات بدیع که او را با خودش همراه می کند. اتفاقات در مشهد روایت می شود و ارتباط عمیق درونی انسان ها با امام رضا بخش دیگری از کتاب است. انسان هایی که بدون اعتقاد و دین نمی دانند کجا باشند."چهل و یکم" روایتی است، از زندگی مأمور نظمیه ای به نام ادریس که در حادثه گوهرشاد حضور داشته است. وی که شاهد ماجرا بوده دچار عذاب وجدان می شود، و در دیدار با یکی از علما تصمیم بر توبه می گیرد و از آنجا که می خواهد مطمئن شود توبه اش مورد پذیرش قرار گرفته است، چهل شب نماز شب خواندن در مسجد گوهر شاد به نیت دیدن امام زمان (عج) شروع می کند. او هر شب نماز می خواند. در این میان با پسر جوانی به اسم میرعماد آشنا می شود که برای پرداخت قرض خانوادگی مجبور به کتابت چهل باب از تذکره الاولیای عطار شده است. و بخشی از زندگی ادریس به سبب این آشنایی توسط میرعماد روایت می شود.
گزیده کتاب
از آن باران تند، سر تا پا خیس بودم. به محض آن که پا به شبستان مسجد گذاشتم و او را دیدم، باران و خیسی لباس ها فراموشم شد. ریش انبوه و موهای پریشانش گواهی می داد مردی شوریده دل است. جایی در نزدیکی محراب ایستاده بود و نماز می خواند. قنوت که می خواند دیدم آشکارا دستانش می لرزد. نه فقط دست، که انگار تمام اندامش می لرزید. جامه ای پشمی و شیری رنگ به تن داشت که ضخیم و مندرس بود، و گلیم کهنه اش را بر دوش انداخته بود. می لرزید اما پیدا بود لرزش اندامش نه از سرما، که از آشوب درون است. چرا این طور بی قرار بود؟! نماز مغرب را که بجا آورد، همان جا نشست تا تعقیبات و ادعیه بخواند.