اعزامی از شهرری، کتابِ خاطرات خودنوشت آقای محمود روشن ماسوله، روایت صادقانه از حیات و حرکت اجتماعی یک نوجوان در مسیر پیوستن به صفوف رزمندگان بسیجی و حضور داوطلبانه در صحنه های نبرد است.
صاحبِ خاطرات، با دقت در جزئیات و ضمن طرح مستندات فراوان، خاطرات دوران کودکی و نوجوانی خود، و رزم و جانبازی و ایثارگری در راه باور و اعتقاد و آرمان های متعالی نسل جوانِ برآمده از انقلاب در دهۀ شصت را روایت کرده است.
گزیده کتاب
آن روز غروب 13 سفند سال 1365 بود. وقتی میخواستم سوار آمبولانس شوم برگشتم و پشتسرم را که سمت مغرب بود نگا کردم. آفتاب داشت غروب میکرد. خورشید چنان سرخ رنگ شده بود که گویی از آسمان هم خون میبارید. زمین از خونِ خوبترین فرزندان ین مرز و بوم که شاید تا مدتها بعد چنین جوانانی به خود نبیند سرخ شده و آسمان هم رنگ خون به خود گرفته بود.
غروب غم نگیز و حزن آلودی بود. پیکر پاک تعداد زیادی از عزیزانی که مادرانشان چشم انتظارشان بودند، کمی آنطرف تر جا مانده بود. بغضم گرفت. ولی اشکم نیامد. در آن لحظه آن قدر دنیا را خوار و ذلیل دیدم که هیچ ارزشی بالاتر از خونی که این بزرگ مردان نثار اسلام و آزادی و حفظ تمامیت ارضی و اقتدار این مملکت کرده بودند، در نظرم وجود نداشت. آن روز فکر میکردم دیگر پایان عمر زمین فرا رسیده و با این همه مصیبت، محال است زندگی ادامه یابد و بار دیگر خورشید طلوع کند.