●دسته بندی: فرهنگ پایداری دفاع مقدس
●ناشر: شهید کاظمی
●نویسنده: سید هادی سعادتمند
●سال نشر: 1403
●تعداد صفحات: 256
سید هادی سعادتمند؛ نویسنده کتاب در این باره می گوید: رهنمودهای رهبری در اهتمام به ادبیات دفاع مقدس، مشوق و پشتوانۀ معنویام شد تا حروف را کنار هم بچینم، به کلمات روح ببخشم، و با جملاتی که میسازم جهاد کنم. پس از جنگ، بیوقفه پیرامون تصمیمها، عملکردها، و دستاوردهای دفاع مقدس پژوهش کردم. خودم نیروی رزمی بودم و با سازمان رزم آشنایی داشتم، اما بارها از نبوغ تصمیمسازان و عملکرد رزمندگان دفاع مقدس شگفتزده شدم. سالهای متوالی مطالعه کردم و در بین کتابهای مربوط به جنگ و خاطرات ثبتشدۀ آن بهدنبال نام و نشان از کسانی بودم که «نابغۀ جنگ» خطاب شده باشند.
حسن باقری (غلامحسین افشردی) را یافتم. او در سن 24سالگی وارد عرصۀ جنگ شد و تنها ظرف مدت دو سال توانست به استراتژیست بزرگ جنگ تبدیل شود و معاونت اطلاعات-رزمی سپاه و جنگ را پایهگذاری کند. توانمندیاش تا جایی پیش رفت که لقب نابغۀ دفاع مقدس را گرفت؛ اما افسوس که از او جز نام، یاد، خاطره، و تعدادی شاگرد باواسطه، چیز دیگری نیافتم. زیرا در بهمن1361 عروج کرد. سراغ شاگردانش را گرفتم و به سردار زینالدین، فرمانده لشکر17 و بعد به فرمانده اطلاعات عملیات لشکر17، امیرحسین ندیری رسیدم.
این دو بزرگوار هم عروج کرده بودند. گشتم و گشتم تا «پاکنژاد» را پیدا کردم که ندیری را استاد و مرشد میخواند. باید میدیدم دیگران دربارۀ پاکنژاد چه میگویند. شنیدههایم شد کتابی دیگر. توانستم اعتمادش را جلب و زبانش را باز کنم. «حاجمحمود پاکنژاد» نمونهای است از میان صدها نیروی رزمندۀ اطلاعات-عملیات لشکر17 قم که نقشی بیبدیل در تاریخ دفاع مقدس داشتهاند و چنان همراه با همرزمانشان خوش درخشیدند که هرچه بیشتر برای شناختشان تلاش کردم، تشنهتر شدم.
هدفم از نگارش این اثر، به اشتراک گذاشتن لذت تشنگیام در فهم بخشی از تاریخ پرافتخار کشورم بوده و هست تا نسلی را معرفی کنم که در حفظ ایران اسلامی مؤثر واقع شدند. انشاءالله توانسته باشم در تکریم ایثارگران، جانبازان، و شهدای والامقام معاونت اطلاعات-عملیات لشکر17 علیبن ابیطالب نقش خوبی ایفا کرده باشم.
برش های کتاب جاده فاو- ام القصر زیر فشار ارتش و گارد ریاست جمهوری عراق قرار داشتیم. آنها با تمام وجود به صدام وفادار بودند و با همه توان خود میجنگیدند تا فاو را پس بگیرند. شعاری که راه انداخته و تکرار میکردند، این بود: «مهران مهریه فاو شد.» آنها با این شعار، سعی داشتند برای صدام آبرو بخرند. بچههای گشت و شناسایی به قاچاقچیهایی که درمنطقه بودند، مینهای متحرک میگفتند.
ظاهرشان شبیه مردم محلی بود، درحالیکه حرفهای بودند و در خرید و فروش اطلاعات و قاچاق اسلحه مهارت داشتند؛ رفیق دزد بودند و شریک قافله داخل قایق، همراه با مصطفی کلهری زیر آتش خمپاره شصت منتظر خبر موفقیت گام دوم عملیات بودیم. آقا مصطفی خیلی آرام بود. در آن لحظه، شاید میدانست که طی روزهای آینده جنگ سختی در کنار رود دجله در پیش داریم