وقتی از عرفان و تصوف صحبت به میان میآید مخاطب به دنبال شنیدن مبحثی جدی و ثقیل است اما همیشه استثنایی هم وجود دارد. کتاب «لطیفههای عرفانی» از این دست است. کتاب حاضر گزیدهای از حکایت عرفانی با درون مایه طنز و بسیار پندآموز از تذکرةالاولیا است که علیرضا لبش آن را بازنویسی کرده است. این کتاب با درونمایه طنز در کنار لبخندی که بر لب مخاطب مینشاند او را به تفکر وامیدارد.
گزیده کتاب
روزی عارفی به تیمارستان رفت. دیوانهای را دید که به زنجیر بسته شده بود و های و هوی میکرد و میخندید.
عارف گفت: «با این زنجیر که به دست و پای تو بستهاند، چه جای نشاط و شادی است.»
دیوانه گفت: «ای دیوانه! نمیبینی که زنجیر بر دستوپای من بستهاند، نه بر دل من.»