غیرقابل سفارش
این کالا فعلا موجود نیست و غیرقابل سفارش است.

بیرون از مولینگار

نمایشنامه های بیدگل؛ امریکایی (9)

دسته بندی: نمایشنامه و فیلمنامه

ناشر: بیدگل

نویسنده: جان پاتریک شنلی

سال نشر: 1394

تعداد صفحات: 107

فروش پیامکی این محصول
معرفی کتاب
گزیده کتاب
مشخصات
نظرات کاربران
بریده های انتخابی شما

معرفی کتاب

جان پاتریک شنلی، نمایشنامه‌نویس و کارگردانِ تئاتر و سینما، در سال 1950 در خانواده‌‌ای ایرلندی الاصل در امریکا به دنیا آمد. او در سال 1977 در رشتۀ تئاتر از دانشگاه نیویورک فارغ التحصیل شد و به گروه تئاترِ «آنسامبل استودیو» پیوست. او در سال 1982 یکی از نخستین نمایشنامه‌‌های خود، «به ما خوش آمدید»، را با این گروه در آف برادوی روی صحنه برد. در سال 2004، نمایشنامۀ «شک: یک حکایت»، به عنوان بهترین نمایشنامۀ سال، جوایز پولیتزر و تونی را از آن خود کرد و شنلی به جمع بهترین نمایشنامه نویسانمعاصر امریکایی پیوست.

«بیرون از مولینگار» در ژانویۀ 2014، در برادوی به روی صحنه رفت و متن آن در تابستان همان سال منتشر شد. روزنامۀ نیویورک تایمز این نمایشنامه را بهترین اثر شنلی بعد از «شک» دانست و متن شاعرانه و مانتیسیسم لذت بخشِ آن را ستود. این اثر نامزد بهترین نمایشنامۀ سال 2014 از طرف «تونی»، مجموع منتقدان تئاتر نیویورک، و مجمع منتقدان خارج از نیویورک شد. هم اکنون فیلمی از این اثر به کارگردانی نمایشنامه نویس در حال تهیه است.

مجموعه نمایشنامه‌‌های بیدگل، مجموعه‌‌ای منحصربه فرد از نمایشنامه‌‌هایی است که تا به حال به فارسی ترجمه نشده‌‌اند و یا ترجمۀ مجددی از نمایشنامه‌‌هایی خواهد بود که از هر جهت لزوم ترجمۀ دوبارۀ آن‌ها حس می‌گردد.

گزیده کتاب

دسامبر 2008 است. صدای گاو و کبوتر و باد. آشپزخانه‌ و نشیمن کوچک خانه‌ای در یک مزرعۀ گاو و گوسفند در دهکده کیلوکان. تلویزیونی قدیمی روی قفسه‌ای در بالای ظرفشویی قرار دارد. کف‌پوش کهنه‌ای زمین را پوشانده و یک بخاری زغالی‌ در گوشه‌ای قرار دارد. میزی کوچک، انباشته از ظرف‌های کثیف کنار پنجره است. مبلِ یک‌نفرۀ چرم‌نمایی نیز که دل و روده‌اش بیرون زده‌ در فضای زیرِ پله‌ها است. صدای باز و بسته‌شدن دری (درِ یک) از بیرون به گوش می‌رسد. سپس در دیگری (درِ دو) که به آشپزخانه راه دارد باز شده و تونی رایلی، پیرمردِ ایرلندی بدعُنقی با کت و شلوار مشکی رنگ و رو رفته و کلاه ماهیگیری وارد می‌شود و به دنبال او، پسرش آنتونی رایلی. تونی هفتاد و پنج ساله به‌نظر می‌آید و نگاه زیرکانه‌ای دارد. آنتونی چهل و دو ساله است و چشمان آدمی رؤیاپرداز را دارد.

آنتونی: خدایا، عجب صحنه‌ای! دلم گرفته؛ شده مثل یه تکه سنگ. تمامِ بدنم این‌طوری شده.

تونی: چرا اون ‌کارو کردی؟ نه، واقعاً می‌خوام بدونم!

آنتونی: نصف بدنم، از شونه‌ تا پایین داره تکه‌پاره می‌شه. خب آدم ناراحت می‌شه دیگه.

تونی: به‌خاطر تو نبود الآن خلاص شده بودیم.

آنتونی: خلاص از چی؟

تونی: فکر می‌کنی چی؟ وظیفه‌مون! وظیفۀ اجتماعی‌مون

اطلاعات کتاب

برای ارسال دیدگاه لازم است وارد شده یا ثبت‌نام کنید

ورود یا ثبت‌نام

برای ثبت بریده ای از کتاب لازم است وارد شده یا ثبت‌نام کنید

ورود یا ثبت‌نام