خانم پلام به کاغذها، آدامسها و ماژیکهای اکلیلی گفت: «بله! البته! حتماً آنها بچههای بینظیری هستند، امیدوار و با برنامه، مسئولیتپذیر و بلندپرواز، شوخ و قهرمان. دلم میخواهد زودتر تکتکشان را ببینم.» مدادشمعیها چیزی نگفتند، پاککنها هم ساکت بودند با این حال از ته کمد، جایی که تاریکی به نرمی و تیرگی مخمل سیاه بود صداها و پچ پچهای عجیب و غریبی به گوش میرسید.