این داستان که با تصاویر سیاه و سپید همراه است، ماجرای اسبی وحشی به نام "سپید یال" است که هیچ اسب شکاری قادر به رام کردن او نسیت و هر گاه بر گردن او کمندی می افکندند سپید یال با قدرت کمند را از هم می گسست و از بند آنان می رمید. تا این پسرکی او را رام می کند. اما به رغم آن که سردسته ستوربانان به او قول می دهد که چنانچه سپید یال را رام کند، اسب را به او خواهد بخشید، به عهد خود وفا نمی کند و با توطئه ای می کوشد تا اسب را از چنگ پسرک درآورد. ولی پسرک سوار بر سپید یال به میان رودخانه می رود و در میان امواج خروشان از نظرها ناپدید می شود.