این داستان تخیلی درباره میمون کوچولویی است که شب خواب می بیند که یک نارگیل طلایی دارد و در حال خوردن آن نارگیل است. در این هنگام، سنجابی ناگهان از راه می رسد و او را از خواب بیدار می کند. میمون کوچولو پس از آن تمام آن روز را پیوسته به دنبال نارگیل طلایی می گردد. اما آن را نمی یابد. در این میان، لاک پشتی به او می گوید که اگر خواب هایمان که منتظرشان هستیم به سراغ ما می آیند و میمون کوچولو باید برای رسیدن به مقصود صبر و تحمل نماید و...