حضرت محمد (ص) از دست کفار مکه، که در پی ایشان هستند، به بیابان می گریزد. در بیابان، میهمان پیرمردی بادیه نشین می شود. پیرمرد حضرت محمد (ص) را نمی شناسد، شنیده هایش را برای پیامبر نقل می کند؛ صحبت هایی از یک پیامبر دروغین که به تازگی در مکه پیدا شده است. پیامبر با بردباری با پیرمرد صحبت کرده سعی می کند او را به تفکر وادارد. سپس بی آنکه خود را معرفی کند از پیرمرد تشکر کرده و به راه خویش ادامه می دهد. تا این که چند روز بعد چند سوار از کفار مکه در جست و جوی پیامبر به پیرمرد می رسند. در پی این دیدار پیرمرد به هویت پیامبر پی می برد. سپس به سخنانش و برکتی که در مالش پیدا شده، می اندیشد و به فکر فرو می رود.