اولین باری که اسم زلاتا فیلیپوویچ را شنیدم تابستان 1993 بود. یک دوست بوسنیایی درباره دختر مدرسه جوانی، که آن فرانک سارایوو لقب گرفته بود، برایم صحبت کرد و فهمیدم که زلاتا یک دختر سیزده ساله است که با والدینش زندگی می کند و از سپتامبر 1991 یعنی چند ماه پیش از اینکه سنگربندی ها در شهر ساخته شود و حملات توپخانه ای شروع گردد، شروع به نوشتن یادداشت هایش کرده است. قبل از اینکه جنگ در بگیرد، زلاتا زندگی بسیار شاد و طبیعی را می گذراند و در آن موقع هیچ خبر نداشت که تا شش ماه دیگر زندگی اش دستخوش چه دگرگونی عظیمی خواهد شد.