کتاب مصور حاضر، داستانی تخیلی است که با زبانی ساده و روان برای کودکان نگاشته شده است. در داستان میخوانیم: «یک آدم بود، دماغ نداشت. یک دماغ بود، آدم نداشت. آن آدم از آنطرف میآمد، این دماغ از اینطرف. وقتی به هم رسیدند، ایستادند و همدیگر را نگاه کردند. بعد دماغ پرید و چسبید به گوش چپ آدم. آدم با گوش چپ خودش بو کشید. با گوش راست خودش شنید. آدم گیج شد و کلهاش چرخید و چرخید و چرخید. دماغ فهمید اشتباه کرده و گوش چپ آدم را ول کرد و پرید به چشم راست آدم چسبید و باز مشکلساز شد».