همان طور که از عنوان کتاب بر می آید، سولنیت نه به دنبال جواب است و نه مقصد خاصی؛ نقشه هایی که به دستت می دهد نه برای پیدا کردن مسیر، که در واقع نگاهی نو به جهان پیرامونت است تا بتوانی با آن در عدم قطعیت زندگی کنی و رنگ آبی دوردست را بپذیری، بدون آن که بخواهی سعی کنی مرز افق های دوردست و ناشناخته را تشخیص و از هم تمیز بدهی.
جستارهای پاساژ سولنیت که عنوان های مشابه «آبی دوردست» دارند به ما نشان می دهند که در ناخودآگاه انسان رنگ آبی با مفهوم دوردست ها گره خورده است، همان دوردست هایی که وقتی نزدیک می شوند از هم می پاشند. سولنیت با اشاره به زندگی و آثار ایو کِلَن به ما می گوید نتیجه «خیز به سوی خلأ» لزوماً سقوط آزاد نیست، بلکه شاید اولین قدم برای لمس آسمان ها باشد. او با گریز به زندگی شخصی و خاطرات کودکی اش و با نگاه به گذشته نشان می دهد که تفسیر رویدادهای زندگی لزوماً یگانه نیست، شاید چندین قصه پسِ هر ماجرایی وجود داشته باشد، قصه هایی که تفسیرشان شاید با گذر زمان و ته نشین شدن رویدادها در روان مان قوام پیدا کنند.
گزیده کتاب
این جستارها نقشه هایی هستند برای گم شدن و گشت و گذار در سکوتِ
خرابه های شهری بیمارستان های متروک موسیقی های سواشده برای جاده های دور شهربازی های رهاشده خلوت وسوسه انگیز صحراها خاطرات گنگ خانه کودکی خواب های مکرر رازآلود شخصیت های بی نام ترانه های کانتری و بلوز سرگیجه های هیچکاکی آبی جادوییِ ایو کِلن و معمای زبان طبیعت