«قصور در انجام وظیفه» اصطلاحی است که عمدتاً در مورد پزشکان به کار میرود، این اصطلاح در مورد صاحب هر تخصصی که در انجام وظایف خود دقت لازم را به خرج نداده باشد کاربرد دارد. اما اینکه وظایف استادان دقیقاً چیست، پرسشی است که در این کتاب به آن پرداخته شده است.
نویسنده در مقدمه تأکید میکند که تمرکز ما در این کتاب بر نقش تعیین کننده اعضای هیئت علمی خواهد بود. یک هیئت علمی که از قدرت خود سوء استفاده کند مایه شرمساری است و هیئت علمی فاقد اقتدار نیز تبلور نوعی کلاهبرداری است. اما هیئت علمی دانشگاه یا دانشکدهای که بر طبق موازین وجدانی به اعمال اقتدار مناسب میپردازد فرصت بهرهمندی از گرانبهاترین هدیه یعنی یک ذهن تعلیم دیده را برای تکتک دانشجویان فراهم میکند. از دست دادن چنین فرصتی همواره مایه تاسف است، اما زمانی که آن قصور در انجام وظایف حرفهای باشد مایه تأسف بیشتر خواهد بود.
این کتاب از پنج فصل تشکیل شده است که در هر فصل به بخشی از زندگی استادان و ساز و کارهای موجود در دانشکدهها و دانشگاهها پرداخته شده است.
بهعنوان مثال در فصل اول که به زندگی استادی اختصاص یافته است جوهره زندگی استادی اینچنین بیان شده است: «جوهره زندگی استادان تلاش برای کسب دانش است. این جستجو ممکن است به نتایج غیر منتظرهای ختم شود و فرد را به گوشههای تاریکی رهنمون شود که عقاید منفور، مناقشهانگیز و حتی کفرآمیز در آن خفتهاند. اما چنان که جان استوارت میل مینویسد: تنها راهی که یک انسان میتواند از طریق آن به دانستن کلیت یک موضوع نزدیک شود آن است که نظرات افراد با هر عقیده را پیرامون آن موضوع بشنود و تمامی شیوههای نگریستن به آن موضوع با هر ذهنیت را بررسی کند. هیچ انسان عاقلی حکمت خود را به جز از این راه کسب نکرده و قوای ادراکی انسان نیز از هیچ راه دیگری به درجه خردمندی نائل نمیشود».
در همین فصل نویسنده به آزادی دانشگاهی اشاره میکند و آن را یکی از ملزومات دانشگاه میداند. «اگر آزادی دانشگاهی تأمین باشد، دانشجویان با این اطمینان به کلاسهای درس وارد میشوند که استادان باورهای خود را مطرح میکنند و صرفاً به تکرار آنچه تفکر سنتی بر آنها تحمیل کرده، نمیپردازند». به این معنا، اگر آزادی آکادمیک تأمین باشد هیچگونه آزمونی برای جذب استادان به هیئت علمی صورت نمیگیرد بلکه در چنین سازوکاری معیار سنجش توانمندی آنها است. اما از سوی دیگر هر زمان فرد یا گروهی تلاش کند با اعمال کنترل بر مجموعهای از استادان، مانع از جستجوی حقیقت توسط آنها شود، آزادی آکادمیک به مخاطره میافتد. در اینجا مهمترین تعهد هر عضو هیئت علمی مقاومت در برابری تهدیداتی از این دست و عدم عقبنشینی در برابر کسانی است که در جهت ارعاب یا اعمال سلطه میکوشند. این مقاومت از آن رو ضروری است که دانشگاه بدون آزادی علمی درخور نام دانشگاه نیست. بر هیمن اساس، وجه تمایز زندگی استادی با یگر مشاغل، علاوهبر استقلال عمل و آزادی علمی، فرصتی است که این نوع زندگی برای دنبال کردن هر حوزه مطالعاتی صرفنظر از میزان محبوبیت آن فراهم میکند.
در جای دیگری از این فصل به مسئولیت حرفهای استادان اشاره شده و آمده است: هرچند زندگی استادی متضمن استقلال عمل قابل توجهی است، اما متضمن طیف گستردهای از مسئولیتهای حرفهای نیز هست. این مسئولیتها در موقعیتهای متنوع- در کلاس، جلسات دانشکده و جلسات اعضای هیئت علمی- و هر زمان که از فرد تقاضای مشورت، توصیه یا ارائه ارزیابی صورت می گیرد پیش روی او قرار میگیرند.
فصل دوم این کتاب به آموزش اختصاص یافته است در این فصل نویسنده تلاش میکند که کاملاً به صورت کاربردی چگونگی شیوه آموزش را به استادان بازگو کند. دراین باره نویسنده مدعی است: مسئولیت یک معلم آن است که دانشجو را به سمت تسلط بر محتوای مناسب و درک ارزش آن سوق دهد و در عین حال نه محتوا را به شکلی نادرست ارائه کند و نه آن را به چیزی کمتر از آنچه هست تقلیل دهد. دستیابی به این هدف مستلزم چهار مؤلفه انگیزه، سازماندهی، شفافسازی و تعمیم است. نویسنده برای این چهار مؤلفه، چهار راهکار عملی ارائه کرده و برای هر کدام نمونههایی را از تجربه زیسته خود بیان کرده است. به گفته وی همانگونه که نورث وایتهد بیان داشته است «نوعی برنامهریزی بیرحمانه لازمه آموزش است»، وظیفه استاد نیز هدایت شاگردان است و انجام این مهم مستلزم آگاهی از جهت حرکت خواهد بود. اگر استاد جهت حرکت را نداند، همه راه را گم میکنند.
بخش سوم کتاب به تحقیق و خدمت اختصاص یافته است. در ابتدای این فصل نویسنده با اشاره به اینکه استادان در امر آموزش نیازمند به پژوهش هستند، امر تحقیق را از امر آموزش جدا ندانسته و این دو را مستلزم و مکمل هم میداند. وی در ادامه این فصل به سازوکارهای مراکز پژوهشی و چگونگی عملکرد آنها پرداخته است. مثلاً به این نکته که استادان علیرغم اینکه اعضای دانشکده هستند عضو هیئت علمی نیز هستند و لذا باید الزامات عضو هئیت علمی بودن را رعایت کنند.
در ادامه این فصل نویسنده با بیان و نقد چهار استدلال فرضی برای توجیه آموزش علوم پایه مینویسد: همگی این چهاراستدلال دچار یک نقص واحد هستند چرا که در تمامی این استدلالها تلاش میشود ضرورت تدوین یک برنامه درسی همگون برمبنای عواملی توجیه شود که از فردی به فرد دیگر متغیر هستند. هریک از ما دروس خاصی را دارای ارزش ذاتی میدانیم، مسیر متفاوتی را برای رسیدن به خودشکوفایی طی میکنیم، به دنبال کسب انواع متفاوتی از دانش هستیم و اهداف شغلی متفاوتی را پی میگیرم. حال با توجه به این تفاوتها چگونه میتوان مبنایی برای تدوین یک برنامه آموزشی مشترک به دست داد؟
فصل چهارم کتاب به تصمیمات مربوط به حوزه کارگزینی اختصاص یافته است. در این بخش چگونگی جذب و انتصاب اعضای هیئت علمی مورد بررسی قرار گرفته است. در قسمتی از این بخش آمده است: انتصاب اعضای هیئت علمی در مراکز آموزشی باید با بیشترین دقت صورت گیرد. استادانی که به شیوهای غیر از این عمل میکنند مرتکب قصور آشکاری شدهاند و هم خود و هم دانشجویانشان را به خطر انداختهاند.
فصل پنجم به تحصیلات تکمیلی پرداخته است. در این فصل نویسنده تلاش میکند نشان دهد در این دوره تحصیلی است که استادان آینده دانشگاه، باید با مسئولیتهای یک استاد دانشگاه آشنا شوند.
در پیشگفتار این کتاب به نقل از توماس اچ پاول رئیس دانشگاه مونت سنت مری آمده است: درسال 1988 شیفته این کتاب شدم و از آن موقع تا اکنون چندین بار آن را خواندهام. همیشه این کتاب را مانند خلوتی کوتاه میبینم که آدمی با خواندن آن گویی به سراغ دوستی میرود که نصیحتی به او میکند که خودش میداند نصیحتی خوب و درست است. طی این سالها این کتاب را به عنوان هدیه به اعضای جدید هیئت علمی، رؤسای دانشگاه و اعضای هیئت امنای دانشگاه اهدا کردهام. این اثر همچنان زینت بخش مجموعه کتابهای دوستان و همکاران من خواهد بود.