سوره آفلین، داستان مردی است به نام خلیل حُجّتی در شبِ 12 بهمن 57 در خیابانهایِ پر آشوبِ تهران دنبالِ پسر گمشده اش اسماعیل میگردد و راه به راه به مردمِ انقلابی سفارش میکند که "کمی" آرامتر انقلاب کنند، اما کسی صدایِ او را نمیشنود! مسأله دیگر خلیل این است که علیِ رغم ناامیدی از یافتنِ پسرش ولی سخت معتقد است که روح الله! چون هر زمان که خیر میخواهد از قرآن؛ قرآن آیه "لاتیأسوا من روح الله" را به او میدهد.
امیدوارم این کتاب مرهمی باشد برای انسانِ تحریم زده و احیاناً ناامیدِ امروز!
گزیده کتاب
در بخشی از این کتاب آمده است:
«مردی که کنار گربه ها کز کرده بود، گفت: "آقا من خیلی میترسم من کارگرم، کارگر خانه یک سرهنگ اگر اسمش را بگویم همه می شناسید. من را فرستاد یسام خبر بگیرم اوضاع از چه قرار است.
آخر همه فرار می کنند. من دوست دارم آقای خمینی بیاید ولی شاه هم به من بدی نکرده بود. من نمی توانم اسمم را بگویم."
یک نفر از گوشه بی هوا جست، سرش که خورد به سقف آخی کرد، نشست.
_تو اگر ایرانی باشی اگر غیرت داشته باشی میدانی که شاه به تک تک مردم ایران خیانت کرده همه چیز را به تاراج برده! من شش سال در سیاه چال های ساواک بودم. آقایان من یک کمونیستم یک کمونیست توده ای! این آدم های حقیر ما را بیچاره کرده اند!»